مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

پیچیدگی‌های گردگیری

دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۲۱ ب.ظ
بعد از سه سال که من هر روزش داشته‌ام حرص می‌خوردم بابت بی‌سامان بودن این خانه، البته از درون نه از بیرون، حالا فرصت کرده‌ام خانه‌تکانی کنم. هرچند سرعتم با ریتم حلزون خیلی تفاوتی ندارد ولی به‌هر حال کار دارد پیش می‌رود. باز هم یک‌بند آه کشیده‌ام که چرا واقعا این‌جا خدمات تمیزکاری این‌قدر گران است که آدم زورش می‌آید بالایش پول بدهد. تازه من چندین بار در این مدت یک شرکتی را که متشکل از سه تا خانوم بود و هم یک خانوم ایرانی دیگر را امتحان کرده‌ام برای روزهایی که واقعا از دست خودم کاری بر نمی‌آمده و همه‌ی خانه تا بیخ دندان به هم ریخته بوده. ولی خیال کردی می‌آیند چه‌کار می‌کنند؟ گردگیری، جارو، تمیزکردن سنگ‌های کف و دست‌شویی‌ها؛ همین. 3 ساعت هم بیش‌تر کار نمی‌کنند. ارزان‌ترین‌هاشان هم حتی لج آدم را در می‌آورند با این خدمات محدود. 

داشتم می‌گفتم که دارم خانه‌تکانی می‌کنم. هر تکه‌ای که مرتب می‌شود و برق می‌افتد حس بری ون‌دکمپ بهم دست می‌دهد. الان اگر نمی‌دانی راجع به چی دارم حرف می‌زنم باید بروی بیفتی در مخمصه‌ی desperate housewives تا بفهمی. چه حالی کردم من با این سریال. نه این‌که از آن بخش‌های قتل و درگیری‌های این‌چنینی‌ش لذت برده باشم. یک‌طور زیرپوستی‌ای این سریال واقعی بود هم به لحاظ روابط اجتماعی و خصوصی آدم‌ها هم به لحاظ دغدغه‌ها و گره‌ها. شخصیت‌ها عالی طراحی شده بودند و داستان روان و جذاب بود. بری یک خانه‌دار مذهبی محافظه‌کار است که ایده‌آل‌گرایی درش به فعلیت رسیده (این‌که گاهی کارهای خارق‌العاده‌ای هم از خودش بروز می‌دهد به همان علت دسپرت بودنش است که روانش را با بن‌بست مواجه می‌کند). حالا چرا من با بری هم‌زاد پنداری می‌کنم در حین تمیز کردن خانه نه با مثلا لینت؟ چون لینت شخصیت عقل‌گرای محض داستان است، یا سوزان شخصیت عاطفه‌گرای محض است. ولی بری سنت‌گراست. 

من وقتی این‌طوری می‌افتم به جان زندگیم تصورم از خودم یک زن سنت‌گراست که همه‌ جای خانه‌اش باید مرتب باشد و از تمیزی برق بزند. جای هیچ اشتباه و خطایی هم در تصمیم‌گیری این مدل زنان وجود ندارد. پدیده‌های "ظاهرا"‌ ایده‌آلی هستند که مو لای درز کارها و حس‌ها و تصمیم‌هاشان نمی‌رود. ولی هیچ‌کس نمی‌داند همان‌طور که دستمال گرد‌گیری دستشان است و میز‌ها را پاک می‌کنند چی‌ توی ذهنشان می‌گذرد. 

۹۱/۰۵/۲۳

نظرات  (۴)

کجیجی را امتحان کردی؟
در ادمونتون کشف کردم که با ساعتی ۱۵-۲۰ دلار هم می آیند خانه تمیز کنند.
تو عکساتون که همیشه خونتون برق می زنه
چرا این قدر خود خود خود من بود این پستت؟!




:)
انگار آن روزها که سرتون شلوغ بود با دل و دماغ بیشتری می‏نوشتید تا این ایام فراغ. شاید اثرات همون disconncte بودنه که صد البته خیلی وصف خوب و حس نزدیکی رو بیان کرده بودید.




بله اون جریان دیس‌کانکشن هنوز برجاست. علت اصلیش هم گمونم اینه که آدم یک وقتی روی یک موضوع خاص متمرکزه یک وقتی هم باید در زمان واحد به هزار موضوع فکر کنه. شاید خوصله و ننوشتن هم به همین مربوط باشه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">