مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

چون نشان من تویی*

دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۱، ۰۴:۴۳ ب.ظ
همیشه همین‌طور سختم است از نو شروع کنم نوشتن را. 

---

سفر چیز خوبی‌ست. باعث می‌شود آدمی که برمی‌گردد سر خانه و زندگیش (اگر سفر ازش برگردد البته)، انگیزه و توانایی داشته باشد که یک‌سری از عادت‌های ناخوبش را تغییر دهد. مثل من که همیشه‌ی خدا آرزو دارم شب‌ها زود بخوابم و صبح‌ها قبل اذان بیدار شوم و طلوع را ببینم. سفر اگر طولانی باشد که چه به‌تر. اصلا آدم یادش می‌رود قبلا چه عادت‌هایی داشته. طرح زندگیش نو می‌شود. 

این البته‌ یک تکه‌ی کوچک از چیزی‌ست که توی سرم دارد وول می‌خورد و می‌خواهم بنویسمش. سفر از این شهر به آن شهر خوب است. خیلی خوب. ولی سفر زیارتی چیز دیگری است حتی اگر خودت نفهمی چه اتفاقی افتاده برایت بعد از آن زیارت. مثل دو سه سال پیش ما که رفتیم کربلا و به خیالمان آب از آب تکان نخورد. پشت‌بندش حج رفتیم و وقتی برگشتیم فکر کردیم اثرش مثل عطر پرید، بعد از یک مدت. ولی این‌طور نیست. مناسک مذهبی و زیارت‌ها تغییر‌های اساسی در زندگی آدم به‌جا می‌گذارند. بنا نبود این‌جا بنویسم ولی این‌که دو روز از ماه رجب را مدینه باشی و سه شب را مکه کلا ممکن است روال زندگیت را دگرگون کند - به برکت همان زیارت کربلا. به‌ترین سفر عمره‌‌ی‌مان بود این سفر 5 روزه. حالا این‌که چطور ما یک‌طور بی‌بار و بی‌قیدی، راهمان را کشیدیم و رفتیم خودمان را در صف عمره‌ی رجبی‌ها جازدیم و سرخوش شدیم، حکایتی دارد برای خودش. شکر خدا. 

* وای آن کس کو در این ره، بی‌نشان تو رود | چو نشان من تویی، ای بی‌نشان بی‌من مرو

۹۱/۰۴/۱۹

نظرات  (۶)

۲۷ تیر ۹۱ ، ۱۰:۲۱ الهه(تب فصلی)
منم فکر می کنم مکه ای که رفتم مثل عطر پرید اما با این حرف شما یه کم امیدوار شدم.
خوشا به حالتان.
....................
من هم همین ها را می خواستم. اما من سرطانی هستم. سرطان کل وجودم رو فرا گرفته. حتی حضرت رضا علیه السلام هم دعوتمان نمی کند آن هم من را که هر سال سه چهار باری دست به دامانش بودم. امسال دیگر خانه نشین شدم. سرطانم بالا زده بود. افتخار خادمی حضرت زهرا را هم از دست دادم. تا سال پیش یک ماه در سال مهمان شهدا بودیم. افتخار خادمی حضرت صالح را هم از دست دادم. سه چهار باری سال های پیش به کربلا دعوت شدیم به خانه ی خدا دعوت شدیم. راهمان ندادند اما. پایم نرسید. آدم نشدیم. دستمان را نگرفتند. رهایمان کردند. خوشا به حالتان که رفتید... . خوشا به حالتان که دستتان را حضرت زهرا گرفته. خوش به حالتان...




با کریمان کارها دشوار نیست
سلام
خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم علت غیبتتون سفر اونم زیارتی بوده ،واقعا خوش به سعادتتون
التماس دعا
۲۰ تیر ۹۱ ، ۱۰:۱۷ سمانه از مشهد
سلام
به سلامتی.
ما رو هم دعا کردید ان شالله؟
زیارت مقبول .
سلام
زیارت قبول. خوشبحالت، این مدت همه اش دوستان و آشنایان من رفتن حج و من براشون خوشحال شدم و خودم حسرت خوردم.دعا کن که قسمت ماهم بشه.

از برکت این سفر برای ما دوباره نوشتن شما بود.لطفا دوباره زود زود آپ کنید.
زیارت‌ها قبول؛ متقاضیِ سفرنامه هستم.




مثل این‌که نظرتون عوض شده. پی‌گیر سفرنامه‌ی حج نبودید و از ادامه‌اش هم استقبال نکردید که :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">