مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!*

يكشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۰، ۰۸:۲۵ ق.ظ
از یک جایی به بعد دیگر آدم نمی‌کشد. یعنی یک‌باره دلش می‌آید کف دستش و جلوی چشمش می‌تپد. بعد هی آدم به روی خودش نمی‌آورد. هی خودش را می‌زند به آن راه ولی بی‌فایده است. نشسته جلوی صفحه‌ی باز این فایل پایان‌نامه‌اش ولی دریغ از یک خط زیاد و کم. ورق‌هایش هم کنار دستش خط قرمز کشیده و علامت‌گذاری شده‌اند که کجاها باید خذف شود و چی باید اضافه شود ولی بی‌فایده است. 

دلش کف دستش دارد می‌تپد؛ آرام نیست. دلش تنگ است. هی برای خودش نقشه می‌کشد که دفاع که بکند ول می‌کند همه چیز را و چند ماهی می‌رود ایران؛ نقشه می‌کشد برای آغوش مامان و بابایش. بعد باز نگاهش می‌افتد به این صفحه که از صبح یک میلی‌متر حتی بالا و پایین نشده خط‌هایش. دلش که دارد کف دستش می‌تپد را چه کند؟ نفس کم آورده. نقشه می‌کشد برای دیدن این و آن؛ برای حرف‌هایی که مانده. یعنی تمام می‌شود یک روز این وضع؟ آدمه گریه‌اش گرفته‌است. نه از این وضع، از خودش. آمده این صفحه را باز کرده که یکی دیگر از تصاویر حجش را منتشر کند ولی نتوانسته. بغض بیخ گلویش چسبیده مثل یک تیغ باریک ماهی سفید؛ نه بالا می‌آید نه رضایت می‌دهد که پایین برود. 

معلوم است از کجا آب می‌خورد این حال. باز گیر داده‌ام به خودم. مثل موجودات سرمایی به خواب زمستانی رفته‌ام؛ از خانه بیرون نمی‌روم. باز سکوت شده‌ام... همه‌ی این‌ها بهانه است. دل‌تنگم. 

پ.ن. راحت نیستم دیگر این‌جا برای نوشتن؛ خیلی باید با خودم کنار بیایم که دو جمله سرهم کنم این‌جا. ولی با اعتیادش چه کنم؟ سر می‌روم از کلمات، گاهی می‌نویسم و انبار می‌کنم. بیش‌ترش را ولی نمی‌نویسم. بنویسم که چه بشود؟ بشود مثل این ایمیل‌ها و کامنت‌های غارت‌گر جان؟

*فاضل نظری

۹۰/۰۹/۲۷

نظرات  (۹)

۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۳:۵۶ مریم روستا
سلام خانوم
کجایی؟ خوبی؟ سالمی؟
.
دلمان تنگ شده برای نوشته‌هایتان
الهی سالم و سرزنده باشی و روزگارت خوش باشد و کارها خوب پیش برود.





سلام به روی ماهت. هستم همین دور و بر. دعا کن این گره باز شود، می‌نویسم.
مطلبِ دوست‌داشتنی‌ایه؛ بالأخص پی‌نوشت‌ش.




بعله. مثل قبل البته باید بگم خوندنش آسون‌تر از تجربه کردنشه
آره
وقتشه که حرفای مهمتری از عرض حال بنویسی
(نو آفنس)
مکشوف جان اینجا خانه توست و تو حرفای خودت را باید بزنی حالا ما خوشمان بیاید یا نه.اصلا همین نوع نگاه توست که ما را مشتاق نوشته هات کرده .نذار این نگاه خاصت گم شود بگو بگو و این دلخوشی را از مانگیر




لطف توست. علت سخت شدن نوشتن نگاه و حرف‌های متفاوت مخاطب نیست. تعداد خواننده‌گان این خانه‌ زیاد شده‌، گمانم بیش از حد از درون خودم می‌نویسم. شاید راهش این باشد که نوشته‌ها را ببرم سمت کادر بزرگ‌تری که ترسیم اجتماع باشد نه حدیث نفس.
ان مع العصر یسرا

فاذا فرغت فانصب
درست می شود
....
نگفتن ها و ننوشن ها چیزی را حل نمی کند. قهر هر مدلی که باشه چه سیاسی چه اجتماعی به نفع هیچ کسی نیست. اما این گفتن ها بالاخره نتیجه میدهد. مطمئن باش.
چی بگم؟!
. Don't worry. in ham begzarad. ishala chand mah dige faghat ye khatere mimoone azash

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">