تصویر ۲
روز ۱۴ ذیحجه بعد از نماز صبح راه افتادیم سمت حرم. راه ده دقیقهای را دو ساعته رفتیم در ترافیک سنگین و پر سر و صدا. طواف واجب آخرمان مانده بود هنوز. گمان کرده بودیم لابد این ساعت کمی از ازدحام جمعیت کم شده و میتوانیم در آخرین حلقهی مطاف بچرخیم. به صحن اول که رسیدیم از تعجب چشمهامان خیره شد. طوافی در کار نبود. همه ایستاده بودند. تصویر غریبی بود. کل صحن پر بود و همه ایستاده بودند. جایی نبود که کسی قدم از قدم بردارد. تا چندین ساعت بعد هم طواف چیز بسیار دور از ذهنی به نظر میرسید.
مدام یاد عمرههایی میافتادم که در خلوتی گرمای تابستان رفته بودم و سر ظهر آدمهای طواف کننده را میتوانستی بشمری از بس کم بودند و میتوانستی از در وارد شوی و مستقیم بروی پردهی خانهاش را بگیری و نفس بکشی. چرا اینقدر کم طواف کرده بودم آن روزها؟
پ.ن. مطمئن نیستم که باید اینجا بنویسم دربارهی سفرم یا نه. با دلم نمیتوانم کنار بیایم هنوز. این چند روز به قدر یک ماه پست منتشر نشده نوشتهام ...
برای تو که یکساعت و نیم پای تلفن روضه خوندم :)