مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۱۵

شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۰، ۰۵:۰۶ ق.ظ

وقت نمی‌کنیم مناسبت‌های مذهبی را درست و درمان برگزار کنیم. یعنی برگزار می‌کنیم ولی نه آن‌چنان درخور. امروز فکر می‌کردم اصلا چه کاری است؟ آیه آمده که حتما این بیش از 14 مناسبت را مراسم بگیریم وقتی نمی‌رسیم؟ کار خاصی هم نیست ها. همین یک سخنرانی و یک مسابقه‌ی آبکی برای بچه‌ها و دعا و کمی مولودی یا ذکر مصیبت مثلا. حدود 100 نفری هم می‌شویم. شام هم می‌دهیم معمولا. گاهی هم به همه‌ اعلام می‌کنیم هر خانواده‌ای به اندازه‌ی دو برابر خودش غذا بیاورد که یک میز رنگارنگ بچینیم. سخت می‌شود برای بعضی از دوستانمان؛ وقت نمی‌کنند چیزی بپزند و رویشان نمی‌شود بیایند. سعی می‌کنیم بودجه‌ی خیلی محدودمان را که از حق عضویت‌ها تامین می‌شود برسانیم به شام خریدن و بقیه‌ی چیزها مثل یک سری کادو برای بچه‌ها و تزئینی‌جات و این‌ها. برنامه‌ریزی‌اش هم سخت است. یک گروه تقریباً 10 نفره هستیم که باید همه چیز را سامان بدهیم. هماهنگ شدن خودمان با هم سخت‌تر از خود برنامه است. این‌ها البته غر نیست‌؛ توصیف است.

داشتم می‌گفتم امروز فکر می‌کردم چه کاری است در گیر و دار درس و زندگی و بی‌وقتی این‌طور برنامه را سرهم بندی می‌کنیم؟ نکند اصلا تاثیر منفی‌اش بیش‌تر از مثبتش باشد؟ حالا که جشن تمام شده و برگشته‌ام، از فکرم هم برگشته‌ام. خوب است. حتی همین‌طوری‌اش. به‌تر بود اگر وقت بیش‌تری می‌گذاشتیم برای هر برنامه و کار نو تری ارائه می‌کردیم. ولی موقعیت هیچ‌کداممان اجازه‌ی جم خوردن از پای لپ‌تاپ‌هایمان را نمی‌دهد. حتی گاهی برنامه‌ریزی مراسم را هم با اسکایپ می‌کنیم و تا همان لحظه‌ی آخر معلوم نیست کی سر ساعت در سالن هست کی نیست. حالا فکر می‌کنم همین جمع شدنمان دور هم خوب است. چون علتش را دوست دارم. چون کمی از تنهاییمان می‌کاهد. چون شبی مثل امشب کسی می‌آید و جمله‌های جامعه‌ی کبیره‌ را تفسیر می‌کند ...

---

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟

پ.ن. چه آدم‌های عجیب دوست‌داشتنی‌ای هستید شماها که بیش‌ترتان را نمی‌شناسم. اینقدر کامنت‌های دل‌نشین دریافت کردم این دو روز از شما که. یعنی اصلا آدم از کجا بداند این‌همه آدم خوب این‌جا را می‌خوانند؟ خواستم فقط بگویم قطعا یادتان خواهم بود. خیلی‌هایتان پرسیده بودید چطور دارم می‌روم و چه‌کار کرده‌ام که «حالا» دارم می‌روم... نمی‌دانم. تنها چیزی که می‌دانم یک مصرع است: «صد مرده زنده می‌شود از ذکر یا حسین». حرف دیگری هم نیست. همه‌اش همین است.  

۹۰/۰۷/۱۶

نظرات  (۳)

خیلی خوبه جمعی که دارید؛ خیلی خیلی خوبه کاری که می‌کنید. مأجور هستید و باشید بیش‌تر إن‌شاءالله.
سلام
سلام.از مصراعی که یاداوری کردی ممنون.حتما لیاقت داشتی که توفیقت شده گرچه هیچ وقت تو این جور چیزا نمی فهمم دلیل این روزی و خوان گسترده از توفیق و لیاقت بوده یا از تمنا و نیاز.خیلی وقتا خدا نیاز و تمنا رو اینقدر بی پاسخ میگذاره که طرف از توفیق محروم میشه هیچی از لیاقت هم می افته و خیلی اتفاقات بد دیگه.
راستی رفتی کعبه رو دیدی از خدا بپرس خدایا تو که اینقدر بزرگی چرا خونه ات اینقدر کوچیکه؟




:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">