مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۱۶

جمعه, ۱۵ مهر ۱۳۹۰، ۰۴:۴۵ ق.ظ
بعضی آرزوها دور از دست‌رس‌اند. فکر نمی‌کنی به این زودی‌ها و شاید هیچ‌وقت بهشان برسی. بار آخری که از مکه برگشتم فکر کردم چه خوب است در ماه رمضان بروم عمره مفرده ولی ته دلم بیش‌تر دوست داشتم بروم تمتع. گفتن نداشت که؛ دوست داشتم در سمبلیک‌ترین مناسک مسلمانی شریک باشم. فقط دوست داشتن البته نیست. چیزهای دیگری هم هست؛ مثل آیه «...وَلِلَّـهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ...» همان لام «لِلَّـهِ»اش دل من را می‌برد. این‌طور خاص راجع به هیچ منسکی حرف نزده. اعمالی است فقط برای خودش. بعدش هم می‌دانی، باز هم فقط همین نیست. ماه رمضان را دیده‌ای؟ مهمانی‌است. حالت را خوش می‌کند. حج‌ هم ضیافت است. دعاهای ماه رمضان را خوانده‌ای که دم به دم طلب حج می‌کند؟ انگار ادامه‌ی همان است. بگذریم که حضور در آن خیل رنگارنگ سفیدپوش و وقوف‌ها تجربه‌ی بی‌بدیلی است... باقی‌اش هم بماند. لابد نوشتنی‌هایش را خواهم نوشت. 

بعضی آرزوها دست‌نیافتنی به نظر می‌رسند. مثل حج تمتع. حتی گذرنامه‌هایمان را هم که فرستادیم برای ویزا، هنوز آرزوی دوری بود. تا دیشب که یک ساک برایمان رسید از تهران. مامان هرچه فکر می‌کرده لازم می‌شود را بسته بندی کرده و فرستاده. لباس‌های احرام‌ و روسری‌های سفید‌م را. چادر مشکی‌های خودش را به بهانه‌ی این‌که چادرهای من قدیمی و سنگین بوده، مانتوهای عربیم را، و حوله‌های احرام وحید را. دیشب یک رود سفید از لباس‌ها وسط خانه‌مان راه افتاده بود که من باورم شود راهی‌ام؛ شانزده روز دیگر.       

۹۰/۰۷/۱۵

نظرات  (۸)

هااااا؛ حالا فهمیدم رازِ این عددهای عنوان‌ها رو. به‌به. خوش به سعادت‌تون.




قسمت شما هم بشه ایشالا به‌زودی اگر نرفتید. اگر رفتید هم که چندباره.
خیلی خوش به حالت نرگس.




تو کدوم‌ مرضیه ای؟ نمی‌دونم بگم ایشالا قسمتت شه یا ایشالا «دوباره» قسمتت شه :)
وای خیلی خوشبحالت

حتما ما رو هم دعا کن خیلی محتاج دعاییم




چشم
be salamati! maa ro ham doa kon :)




سلامت باشین هر سه تا تون :)
خوش به حالتون. فقط یک سوال که اگر دوست داشتید و فضولی نبود پاسخ بدید. چطوری و کی شما اقدام کردید که در این سن جوونی نصیبتون شد؟ خییییییلی دوست دارم من هم توی جوونی قسمتم بشه.
سپاس گزار و اگه از خواننده های این وبلاگ یادتون بود ما رو هم دعا کنید.




ایران نیستم سمانه. و چقدر غمگین‌کننده است که مملکتی که ادعای مسلمانی‌اش گوش عالم و آدم را پر کرده، این‌همه نامدبرانه حج را مدیریت می‌کند ...
محتاج دعاییم همه
خوش به حالت و خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی التماس دعا




محتاجیم. ممنون
حاجیان مکه روند و فقرا سوی تو ایند
جان بقربان تو شاها که حج فقرایی
السلام علیک یا ابالحسن یا علی ابن موسی الرضا




اذن دخول عرش خدا ذکر یارضاست ...
ابایزید به حج چون رفتی، مولَع بودی به تنها رفتن. نخواستی که با کسی یار شود. روزی شخصی را دید که پیش پیش او می رفت. در او نظر کرد و در سَبُک رفتن او. ذوقی او را حاصل شد. با خود متردّد شد که «عجب! با او همراه شوم، شیوه ی تنها روی را رها کنم؟ که سخت خوش همراهی ست.» باز می گفت «اَلرَّفیقُ الاَعلی'. با حق باشم رفیق، تنها.» باز می دید که ذوق همراهی آن شخص می چربید بر ذوق رفتن به خلوت. در این مناظره مانده بود که «کدام اختیار کنم؟» آن شخص رو واپس کرد و گفت «نخست تحقیق کن که مَنَت قبول می کنم به همراهی؟» او در این عجب فرو رفت با خود که «از ضمیر من چون حکایت کرد؟» آن شخص گام تیز کرد.
مقالات شمس- شمس الدین محمد تبریزی




مانده‌ام چه بنویسم ... «ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را»

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">