مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۲۱

يكشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۳۸ ب.ظ
روز بی‌حوصله‌ای بود امروز. نه به کتاب خواندن و فکر کردن به این‌که فردا توی جلسه چه باید بگویم رسیدم و نه اتاق کارم را سامان دادم. آخر شب به زور خودم را راضی کردم بشینم فیلم ببینم. از ردیف فیلم‌های ندیده، طلا و مس درآمد. پوستم نازک شده. قصه‌ها را باورم می‌شود. از وسط‌های فیلم هی‌ فکر می‌کردم من تاب این‌همه فشرده شدن ماهی‌چه‌‌ی قلبم را ندارم باید پاشم خاموشش کنم. سر به رنگ ارغوان هم همین‌طور شده بودم. کشش نداشتم حزنش را تحمل کنم. به زور تا ته فیلم دوام آوردم. هی چشم‌هام خیس می‌شد. 

۹۰/۰۷/۱۰

نظرات  (۳)

:)
فشردگی رو خوب اومدی...
ارتفاع پست رو که می خواستم ببینم دوباره،اینجوری شده بودم....
اوهههههههه

فشرده شدن قلب رو بعد از "به رنگ ارغوان" فقط توی "اینجا بدون من" تجربه کردم!

میفهمم

چقدر دوستون دارم !




راه باریکی است بین دل های آدمیان ... از محبتت ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">