۲۲
جمعه, ۸ مهر ۱۳۹۰، ۰۲:۱۸ ب.ظ
یک روز هم جامعهشناسی و علوم وابستهی دیگر را از سر باز میکنم میاندازم قاطی رخت چرکها تا نوبت شست شویشان برسد. خودم هم میروم یک نانوایی باز میکنم با 10 مدل نان ثابت و 10 مدل نان غیرثابت برای روزهای خاص. روزهای تعطیل هم پای و پیراشکی درست میکنم. توی ایوان هم یک سری کم میز صندلی میچینم. بساط چای و قهوه هم آنگوشه به راه است. یک سبد مجله و یک نیمکتابخانه هم آنیکی گوشه هست؛ کتابت را جا بگذارطور.
شاید چون سر صبحی چشمهام باز نشده رفتهام برای شب کیک گلابی درست کردهام و چیز هیجانانگیزی از آب در آمده این تصورات را بافتهام (با دوربینم قهر کردهام وگرنه عکس هم میگذاشتم لابد). شاید هم پسلرزههای ایمیل استاده است.
پ.ن. از دلشورهی کارهای مانده و حالم، بیخواب شدهام باز. به دفاع نمیرسم پیش از رفتن. حالا پایاننامهام حکم غذای از دهن افتادهای را دارد که انگیزهی باز گرم کردنش را ندارم. غصهی بزرگی است روی دلم.
۹۰/۰۷/۰۸
پس شما هم حمایت میکنید. دارم جدی میروم تو فکرش!