۲۹
بهترین تجربهی من از کند و کاو در طبیعت همین دیدن شدت آب و رفتن به استقبالش بود. البته اینطور نبود که من از اولش خوشخوشانم باشد. یعنی از همان لحظه که مجبور شدم لباسهای مخصوص را - که چیزی بود بین لباس غواصی و لباس شناهای اسلامی - بپوشم مدام داشتم به لحظهای فکر میکردم که این لباسها را در بیاورم و بروم زیر دوش. بعد از اولین پرش وسط موجهای خروشان یک دوستی عمیق هیجانی بین ما و آب رودخانه ایجاد شد که اصلا یادمان رفت دنیا و مافیها را. از آن بهتر این بود که پارو که تا آن لحظه ابزار اضافی و سختی به نظر میرسید تبدیل شد به ادامهی دستمان؛ وسیلهی اتصالمان به رودخانهای که آب آخر تابستانش گرم و دلبرانه بود. دیدهای توی این فیلمها نشان میدهد قایق یکنفر به سرعت در حالت خطرناکی به سمت آبشاری پیش میرود یک طوری که نفس ببینده بند میآید از بدی موقعیت؟ خب من دیگر آنقدرها هم این صحنه را جدی نمیگیرم از بس که از روی بلندی و صخره پرت شدیم روی بستر پایینی رودخانه در اوج خوشی.
یک جایی هم ایستادیم و پیاده شدیم و نمیدانستیم چرا. از یک کوه مانندی رفتیم بالا. من از یکی از همراهان پرسیدم الان چی؟ به شوخی گفت از روی صخره میپریم پایین. من هم گفتم هههه. هنوز دهنم از هههه بسته نشده بود که شان از بالاترین صخره پرید توی آب و پشتبندش راهنماهای قایقهای دیگر (6 قایق بودیم). من رفتم نگاه کردم از روی آن لبهی تیز، حدود 10 متر ارتفاع بود تا سطح موجهای رودخانه. پریدم! عالی! انگار آیه آمده بود همهی هیجانهای واقعی و کاذب را یکجا خالی کنم در آن ارتفاع. یک بار دیگر هم پریدم. یاد سالهایی افتادم که زیاد شنا میکردم. روزهایی میرسید که میرفتم استخر فقط برای شیرجه از بلندترین دایو؛ چندینبار پشت سر هم با انواع حرکتها خودم را میانداختم وسط آب. دلم تنگ شده بود برای با شتاب آب را شکافتن؛ برای آن لحظهی برخورد با سطح آب و بعد سکوت مطلق. جلوتر وقتی رودخانه باز آرام شد همه در بهت زیبایی و رنگها فرو رفته بودیم. حس پارو زدن حتی نبود دیگر. دنیا باید میایستاد همانجا.
چه حسهای ناب و خوبی... :)
میگم واقعا اگه شما زندگی میکنین، پس ماچیکار میکنیم اینجا!
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین!
راستی اگر با تبادل لینک داشته باشید باعث افتخاره!!! :)