۳۵
تهران من حراج: خاطرات همنسلان ناشناخته
سال دوم یا سوم دانشکده، یکی از همکلاسیهای غیر تهرانیمان سر بحثی که یادم نیست چه بود، دوستانه از نفیسه پرسید: شماها غیر خودتان، بقیه را هم میبینید؟ منظورش از «شماها» ما بچه تهرانیهای مزلفی بودیم که خوابگاهی نبودیم، اغلب با ماشین شخصیمان رفت و آمد میکردیم، توی دانشگاه غذا نمیخوردیم و ناخواسته تبدیل شده بودیم به گروهی که حداقل به لحاظ رفتار بیرونی از دیگران متمایز بودیم. این را هم نفهمیده بودیم تا زمانی که چندبار پشت سر هم در موقعیتهای متفاوت کامنتهای منتقدانه دریافت کردیم. توانایی قاطی شدن با بقیه را نداشتیم. موجودات آکواریوم نشینی بودیم که تا سال آخر دبیرستان با مامان باباهامان در قسمتهای محدودی از شهر - اغلب شمال تهران - رفت و آمد کرده بودیم. خانواده و دوستان دور و برمان به لحاظ فرهنگی و اقتصادی شبیه خودمان بودند. مدارس خاص رفته بودیم و خیلی مرتب و بیمشکل درس خوانده بودیم و دانشگاه تهران قبول شده بودیم. البته دغدغهها و آرمانهایمان شاید خیلی هم با بقیه متفاوت نبود ولی نوع فهممان از مسائل قطعا دستخوش طرز زندگیمان بود. به هرحال بعد از آن سالها به خاطر نوع رشته و زندگیمان با قشرهای متنوعتری سر و کار پیدا کردیم و آدمهای زیادی را دیدیم که هیچجای حال شخصی و زندگی اجتماعیشان را نمیشناختیم.
چند شب پیش که «تهران من حراج» را دیدم یاد همین چیزها افتادم. یاد اینکه چه نسل گسستهای هستیم ما. چه ناشناختهایم برای هم. تجربههای زندگیمان برای همدیگر چه دور و کمفهمیدنی است. شاید این را همان صحنهای که مرضیه رفت دم در خانهشان و مادر و خواهر ازش به سرعت فاصله گرفتند باز یادم آورد. فاصله. وجود گروههای متنوع و متفاوت در جامعهی شهری البته چیز غریبی نیست ولی درک و آگاهی از طرز زندگی و نیازهای گروههای مختلف جامعه عامل تاثیرگذاری در مدیریت شهری و رشد کمی و کیفی جامعه است. «تهران من حراج» گذشته از به نمایش گذاشتن محدودیتهای قانونی و حکومتی، انگشت اتهامش بیشتر به سمت سنتها و عرف جامعهایست که اجازهی بروز و ظهور هویتهای جدید را به نسل جدیدش نمیدهد. گروههای از جامعه بیگانهای که اغلب برچسبهای مجرمانهی غیرقانونی بودن و غیر دینی بودن میخورند، و چارهای ندارند جز اینکه در سایه و زیر زمین و هزار پستو نشو و نما کنند. یکجایی مثل همین روزها جامعه چشمش را باز میکند با یک جمعیت ناهمسان بیگانه از خود مواجه میشود که از درون روییدهاند و حق زندگی دارند در حالی که همه با هم غریبهاند و اندازهی تنهاییشان بزرگ است.
فیلم را دوست داشتم.
نفیسه ی این پست همون نفیسه مرشدزاده ی خودمونه؟!
خیر