مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

۳۵

يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۰، ۱۰:۱۶ ق.ظ

تهران من حراج: خاطرات هم‌نسلان ناشناخته

سال دوم یا سوم دانش‌کده، یکی از هم‌کلاسی‌های غیر تهرانی‌مان سر بحثی که یادم نیست چه بود، دوستانه از نفیسه پرسید: شماها غیر خودتان، بقیه را هم می‌بینید؟ منظورش از «شماها» ما بچه‌ تهرانی‌های مزلفی بودیم که خواب‌گاهی نبودیم، اغلب با ماشین شخصی‌مان رفت و آمد می‌کردیم، توی دانش‌گاه غذا نمی‌خوردیم و ناخواسته تبدیل شده بودیم به گروهی که حداقل به لحاظ رفتار بیرونی از دیگران متمایز بودیم. این را هم نفهمیده بودیم تا زمانی که چندبار پشت سر هم در موقعیت‌های متفاوت کامنت‌های منتقدانه دریافت کردیم. توانایی قاطی شدن با بقیه را نداشتیم. موجودات آکواریوم نشینی بودیم که تا سال آخر دبیرستان با مامان باباهامان در قسمت‌های محدودی از شهر - اغلب شمال تهران - رفت و آمد کرده بودیم. خانواده و دوستان دور و برمان به لحاظ فرهنگی و اقتصادی شبیه خودمان بودند. مدارس خاص رفته بودیم و خیلی مرتب و بی‌مشکل درس خوانده بودیم و دانش‌گاه تهران قبول شده بودیم. البته دغدغه‌ها و آرمان‌هایمان شاید خیلی هم با بقیه متفاوت نبود ولی نوع فهم‌مان از مسائل قطعا دست‌خوش طرز زندگی‌مان بود. به هرحال بعد از آن سال‌ها به خاطر نوع رشته و زندگی‌مان با قشرهای متنوع‌تری سر و کار پیدا کردیم و آدم‌های زیادی را دیدیم که هیچ‌جای حال شخصی و زندگی اجتماعی‌شان را نمی‌شناختیم.  

چند شب پیش که «تهران من حراج» را دیدم یاد همین چیزها افتادم. یاد اینکه چه نسل گسسته‌ای هستیم ما. چه ناشناخته‌ایم برای هم. تجربه‌های زندگی‌مان برای هم‌دیگر چه دور و کم‌فهمیدنی است. شاید این را همان صحنه‌ای که مرضیه رفت دم در خانه‌شان و مادر و خواهر ازش به سرعت فاصله گرفتند باز یادم آورد. فاصله. وجود گروه‌های متنوع و متفاوت در جامعه‌ی شهری البته چیز غریبی نیست ولی درک و آگاهی از طرز زندگی و نیاز‌های گروه‌های مختلف جامعه عامل تاثیرگذاری در مدیریت شهری و رشد کمی و کیفی جامعه است. «تهران من حراج» گذشته از به نمایش گذاشتن محدودیت‌های قانونی و حکومتی،‌ انگشت اتهامش بیش‌تر به سمت سنت‌ها و عرف جامعه‌ایست که اجازه‌ی بروز و ظهور هویت‌های جدید را به نسل جدیدش نمی‌دهد. گروه‌های از جامعه بیگانه‌ای که اغلب برچسب‌‌های مجرمانه‌ی غیرقانونی بودن و غیر دینی بودن می‌خورند، و چاره‌ای ندارند جز این‌که در سایه‌ و زیر زمین و هزار پستو نشو و نما کنند. یک‌جایی مثل همین روزها جامعه چشمش را باز می‌کند با یک جمعیت ناهم‌سان بیگانه از خود مواجه می‌شود که از درون روییده‌اند و حق زندگی دارند در حالی که همه با هم غریبه‌اند و اندازه‌ی تنهایی‌شان بزرگ است. 

‌فیلم را دوست داشتم. 

۹۰/۰۶/۲۷

نظرات  (۹)

سلام
نفیسه ی این پست همون نفیسه مرشدزاده ی خودمونه؟!




خیر
من هم این بحث را خیلی دوست دارم. حیف که فقط صورتِ مسئله را نوشتید.




جوابی ندارم هنوز براش. یک‌سری راه‌کار خام تو ذهنمه الگوبرداری شده از جامعه‌ی چند فرهنگی این‌جا که نمی‌دونم اصلا برای ما جواب‌گو هست یا نه.
سلام
به بالغ بودن خودتون شک دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در ضمن باید چطور حرف بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یکی از دوستای من از خانم‌ها می‌گفت که تا قبل از قبولی‌ دانشگاه‌، نمی‌دونسته تهران پایین‌تر از سید خندان چیه (از نظر تئوریک می‌دونسته وجود داره اما از نظر عملی ندیده بوده!). اول باورم نشد، اما خب بعد وقتی صداقتش رو دیدم باورم شد + دو تا چشم گرد شده!!
به عبارتی موجودات صاحب زی در پایین‌تر سید‌خندان موجوداتی "مثالی" بودن براش! :)




حالا من به این فجاعت نبود اوضاعم. همه‌جای شهر رو دیده بودم در حد دور زدن توی ماشین بابا و خونه‌ی بعضی از اقوام صد پشت غرییه رفتن. ولی شناخت چیز دیگریست. مثلا این قشر از زنان و دختران جاهای خاصی از شهر رفت و آمد نمی‌کنند (کردند) مثلا بازار تهران؛ به علل مختلف که یکی از جدی‌ترین‌هاش زبان زمخت و آب‌نکشیده‌ی بازاری جماعت است و البته چیزهای دیگر. این مسئله در مورد افراد ذکور خانواده‌ کم‌تر صادق است االبته.
تا آنجایی که من متوجه شدم شما منظورتون به این است که وجود چنین قشری رو به رسمیت بشماریم و بگذاریم راحت زندگی کنند هرچه باداباد... من اگر از کلماتی چون طاعون و تعفن استفاده کردم نه از روی قضاوت بلکه به خاطر فلاکتی و دردی که در خود شخصیت ها دیده می شد ... راستش من مطالب وبلاگتون رو تقریبا مرتب می خونم و خیلی نقاط مثبت آن باعث میشه سرسری از روی حرفهاتون نگذرم . کار به سیاست فعلی ایران در اداره کشور ندارم ولی بطور کلی نمی تونم با این نوع نگاهتون کنار بیام. به نظرم فساد و اخلاق باید مرزشون شناخته بشه و از گسترش فساد جلوگیری کرد. وگرنه پس برای چی امام زمان ظهور کنه؟ برای چی سرگذشت قوم لوط را مرور کنیم؟




خیر بنده حرفم هرچه باداباد نیست. ولی جامعه می‌تونه مکانیزم‌هایی داشته باشه برای این‌که مثلا آدم‌هاش کم‌تر به اعتیاد گرایش پیدا کنند. حرف من این‌ه که با لاپوشانی کردن و تقبیح و انگ زدن به این خرده فرهنگ‌ها نمی‌توان جامعه‌ را به سمت خیر هدایت کرد. که اتفاقا میزان آگاهی از وجود و کژکارکردهای این گروه برای مدیریت جامعه راه‌گشاست.
سلام. ممنون به خاطر فیلم. حقیقت تلخی بود که شاید تابحال هیچ فیلمی نتوانسته آن را به این خوبی نشان دهد. هرچند عادت نداریم به اینکه تا این حد واضح مسائل را نگاه کنیم... و چیزی که ذهن من رو درگیر کرده اینکه: این نسل زیر زمینی دارن تو طاعون و تعفن زندگی از بین میرن. چطور میشه باشون کنار آمد یا که حداقل از سرایت این بیماری واگیر جلوگیری کرد؟




بنده اصلا نگاهم به زندگی این آدم‌ها "طاعون و تعفن" نیست. به نظرم بیماری هم نیست که باید ازش جلو گیری کرد. خرده فرهنگ‌ها در زندگی شهری همیشه حضور داشته اند و کمی که رفتارها و عقایدشان با سنت فرهنگی جامعه متفاوت بوده همین نوع انگ‌ها را خورده اند. این گفتمان رایج "تهاجم فرهنگی و بیماری" نه تنها ما را در حل مشکلات و کژکارکردها یاری نمی‌کند که باعث ایجاد گسست بیشتر و استراس‌زایی در جامعه می‌شود.
هوالحق
سلام
به علّت فیلترینگ نمی‌توانم فیلم را ببینم ولی این را می‌دانم زمانی کسی می‌خواهد هویت جدید از خود نمایش دهد که از هویت گذشته اش فرار می‌کند یا هویت مورد قبول و با ریشه‌ای نداشته است.
ایران امروز بحران هویت دارد. خود را در مقابل غرب به بردگی انداخته چون بی‌ریشه‌ست علی الخصوص شهرهای بزرگ و بلدالفساد تهران.
یاحق




بحران هویت بحثی‌ست و این نگاه "هیولا انگاری" غرب چیز دیگری است. شاید به‌تر باشد راجع به غرب و جامعه‌ی مدرن بیش‌تر بخوانیم و حرف بزنیم. کامنتتون من رو یاد شعر مرحوم اقبال انداخت "قدرت افرنگ از علم و فن است از همین آتش چراغش روشن است..." که ما از این همه فقط فسادش را دیدیم.
سلام
سلام
سلام
نقد و تحلیلت رو در مورد این نسل آکواریومی بالاشهری دوست داشتم.
مخصوصا که همین طبقه تقریبا نا آگاه میشه الگوی آدمهایی که از جاهای دیگه ایران میان تهران به هوای درس،‌کار و زندگی و هدفشون می شه همه طبقه نا آگاه آکواریومی!

فیلم رو خیلی هم دوست نداشتم!




البته به نظر من الگوبرداری از طبقه‌ی متوسط شهری صورت می‌گیره و نه از طبقه‌ی آکواریومی.
سلام
توصیف از زندگی خیلی زیبا بود ولی خیلی بی انصافی کردی خود شما هم می دونی زندگی فقط این دریچه رو نداره خیلی زشت و بدتر از این حرفاست امید وارم به عنوان یک انسان بالغ بتونی بیشتر این مسله رو درک کنی ومطلب های زیبا تری بنویسی
برات آرزو موفقیت میکنم




به عنوان یک انسان بالغ! فکر کنم به‌تر باشه شما لحن کامنتتون رو کمی تغییر بدید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">