۳۴
يكشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۰، ۰۸:۰۰ ب.ظ
نیمساعت زودتر از کلاس رسیدهبودم به سالن ورزش. روی تردمیل هدفن را گذاشتم توی گوشم و سعی کردم بین 10 کانال تلویزیونی که جلوی صورتم بود حواسم را به کانال پخت و پز جمع کنم. نمیشد. صفحهی آنیکی تلویزیون داشت مقر سازمان ملل را نشان میداد و یک خط در میان محمود عباس را. نتوانستم؛ وصل شدم به همان کانال اخبار. بحث درخواست پذیرش فلسطین به عنوان یک عضو مستقل سازمان ملل بود و خط و نشان امریکا و حق وتویش. بعد گزارش بزرگداشت لیتون بود. رهبر حزب مخالف دولت کانادا که ماه پیش به علت سرطان مرد. نوع برخورد دولت و احزاب دیگر در مواجهه با این اتفاق برای من که یک سیستم سیاسی مطلقگرا را تجربه کردهام پدیدهی جالب توجهی بود. قدردانی دولت از خدمات شخص لیتون و حزبش در کانادا در حالی بود که این حزب در انتخابات گذشته تمام تلاشش را کرده بود که حزب محافظهکار دوباره رای نیاورد. ما باید زیاد فکر کنیم به این چیزها. به اینکه چطور آدمها و خدماتشان را به خاطر عقاید متفاوت با خاک یکسان نکنیم.
عصر نشستم سر کتابی که چند روز است گرفتهام دستم و دوست ندارم تمام شود؛ سر هر چند صفحهاش هم یک سری لباس ریختم توی ماشین، غذای امشب و فردا را درست کردم، آشپزخانه را سامان دادم، گلدانها را آب دادم، اتاقها را مرتب کردم، چندتا ایمیل زدم تا وحید رسید.
۹۰/۰۶/۲۷
اوا نه!الان که فک میکنم یه کم تند گفتم!
ببخشید