مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

The sun never sets on the British Empire

يكشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۰، ۱۰:۳۲ ب.ظ
خانه‌ام شده مصداق امپراتوری بریتانیای کبیر. خورشید درش غروب نمی‌کند این روزها. یعنی هر ساعتی از روز و شب، کسی جایی از خانه بیدار است و مشغول کار و بار خودش. الان پنج نفر مهمان داریم در سنین مختلف با نیازها و دیدگاه‌های متنوع! حالا (مخصوصا که ماه رمضان است) طوری‌ست که در طول شبانه‌روز هر ساعتی که دوره بیفتی توی خانه کسی هست که باهاش گپ بزنی (و این چیز غریبی است در خانه‌ی ما)، فرقی نمی‌کند که 4 صبح باشد یا 6 عصر یا 12 شب. فقط تعداد آدم‌ها در ساعت‌های مختلف کم و زیاد می‌شود. من هم که کلا در جریان امور تحصیلی تبدیل به جغد شده‌ام، معمولا شب‌ها مشغول معاشرت با بقیه‌ هستم. تقریبا ساعت خواب و خوراک همه را به هم ریخته‌ام چون ملت آمده‌اند که با هم باشیم و هی از حضور هم لذت ببریم. بعله! همچین وجود لذت‌بخش نظم‌شکنی داریم ما!

پ.ن. این پست را همان اول ماه نوشته بودم. منتشر نشده باقی مانده بود. الان تعدادمان کم‌تر شده. کماکان من جغدم و بقیه باهام راه می‌آیند!

۹۰/۰۵/۲۳

نظرات  (۲)

چه خوب؛ تا باشه ازین بی‌غروبیا. البته حرفمو پس می‌گیرم؛ نباشه که برگردید به وطن‌تون.




تکلیفتون رو روشن کنید دیگه! هه‌هه :)
"...چون ملت آمده‌اند که با هم باشیم..."
خیلی خندیدم از این. یعنی همه‌ی ملت توی خونه‌تون جا میشن؟‌:))




بله... چی فکر کردین پس. نیومدید فکر می‌کنید دارم اغراق می‌کنم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">