لابد "صید قزلآلا در آمریکا"
يكشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۰، ۱۲:۴۱ ق.ظ
مثلاً قرار بود بعدش نگاهم به زندگی عوض شود و بشوم از این آدمهای نرم و یواشی که نگاههای عمیق بیادعا دارند. از اینهایی که طبیعتهشیارند. از اینهایی که توی هورهور صدای ماشینها یکباره فرمان را میپیچانند سمت خاکی کنار جاده و میایستند و یک صدای عجیب سوتمانند نهچندان بلندی از خودشان درمیآورند که لکلک آن طرف جاده جوابشان را بدهد. لابد وسط آن رودخانه که ایستاده بودم و پاهایم تا بالای زانو از حرکت آب منقبض شده بود و قلاب ماهیگیری را همانطور که "کن" یادم داده بوه با یک حرکت نرم دورانی توی آب میانداختم باید رها میشدم از همهی افکار فرسایشی این چند روز، این چند وقت، این چند سال.
حالا تو خیال میکنی من رفته بودم صید قزلآلا؟ خب خیال نکن. من رفتهبودم یک بهانهای پیدا کنم که یکطوری خودم را برسانم به وسط رودخانه که در جریان چرخهی آبهای زمین قرار گرفته باشم برای تصفیهی روان. آن قلاب انداختن هم فقط ظاهر ماجرا را هدفدار جلوه میداد. یکطور جدیای تبدیل شده بودم به بهترین شاگرد "کن" در گروه چندنفرهمان که انگار قرار است رکورد آخرین ماهیگیر دنیا را بزنم.
حالا تو خیال میکنی من قزلآلا نگرفتم؟ خب خیال نکن چون گرفتم. قزلآلای قهوهای سی سانتی با خالهای براق نارنجی. بعد با "کن" قلاب را از دهنش درآوردیم و رهاش کردیم برود ته رودخانه را در بیاورد ببیند دنیا دست کی است.
پ.ن. "کن" مطمئنم کرد قلاب ریز من به فک ماهی آسیب نزده وگرنه لابد الان باید چند تا شیشه پر از آبغوره هم کنار دستم بود و اینها را مینوشتم.
۹۰/۰۴/۰۵