مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

لابد "صید قزل‌آلا در آمریکا"

يكشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۰، ۱۲:۴۱ ق.ظ
مثلاً قرار بود بعدش نگاهم به زندگی عوض شود و بشوم از این آدم‌های نرم و یواشی که نگاه‌های عمیق بی‌ادعا دارند. از این‌هایی که طبیعت‌هشیارند. از این‌هایی که توی هورهور صدای ماشین‌ها یک‌باره فرمان را می‌پیچانند سمت خاکی کنار جاده و می‌ایستند و یک صدای عجیب سوت‌مانند نه‌چندان بلندی از خودشان درمی‌آورند که لک‌لک آن طرف جاده جوابشان را بدهد. لابد وسط آن رودخانه که ایستاده بودم و پاهایم تا بالای زانو از حرکت آب منقبض شده بود و قلاب ماهی‌گیری را همان‌طور که "کن" یادم داده بوه با یک حرکت نرم دورانی توی آب می‌انداختم باید رها می‌شدم از همه‌ی افکار فرسایشی این چند روز، این چند وقت، این چند سال. 

حالا تو خیال می‌کنی من رفته بودم صید قزل‌آلا؟ خب خیال نکن. من رفته‌بودم یک بهانه‌ای پیدا کنم که یک‌طوری خودم را برسانم به وسط رودخانه که در جریان چرخه‌ی آب‌های زمین قرار گرفته باشم برای تصفیه‌ی روان. آن قلاب انداختن هم فقط ظاهر ماجرا را هدف‌دار جلوه‌ می‌داد. یک‌طور جدی‌ای تبدیل شده بودم به به‌ترین شاگرد "کن" در‌ گروه چندنفره‌مان که انگار قرار است رکورد آخرین ماهی‌گیر دنیا را بزنم.

حالا تو خیال می‌کنی من قزل‌آلا نگرفتم؟ خب خیال نکن چون گرفتم. قزل‌آلای قهوه‌ای سی‌ سانتی با خال‌های براق نارنجی. بعد با "کن" قلاب را از دهنش درآوردیم و رهاش کردیم برود ته رودخانه را در بیاورد ببیند دنیا دست کی است.

پ.ن. "کن" مطمئنم کرد قلاب ریز من به فک ماهی آسیب نزده وگرنه لابد الان باید چند تا شیشه پر از آب‌غوره‌ هم کنار دستم بود و این‌ها را می‌نوشتم. 

۹۰/۰۴/۰۵

نظرات  (۹)

گذشتم*
حیف که ماهی دوست ندارم وگرنه حتما با کامنتِ اولِ «حسین» موافق بودم. هورهور هم به جمعِ ردیف‌ردیف و خوش‌خوش و زُق‌زُق و هُل‌هُل اضافه شد. البته با اغماض از کنارِ لک‌لک گذاشتم.




خوبه! این شمردن‌ دوتایی ها را می‌گم! اقلا من هم دستم می‌آد کی و چطور اینا رو به کار می‌برم :)
ماهی که خوبه! خیلی هم.
نمیشناسمش

بله .. کالیفرنیام..
قبلا اسمش بوی هیجان میداد.. الان بوی تنهایی.. به همین زودی
منم امریکائم.. تازه اومدم.. شما مگه کانادا نبودی؟




خب این‌که من کانادا هستم دلیل نمی‌شه که اسم کتاب عزیز براتیگان رو تغییر بدم :) رسیدنت به خیر. کلیفرنیایی. نه؟
آهان از اون جهت،، فکر کردم مثل اینجاست
سلام
پست شما به لینکهای برگزیده مجله الکترونیکی پارسی نامه افزوده شد.




سپاس
من چرا این عکستو ندیده بودم؟ چه خوبه! می شه حس کرد که تا زانوهات یخ زده. یاد تنگه واشی افتادم. چه آرامشی داره این عکس! نرگسی ما خونمون یه دیوار داریم که از هر سفری یک عکش رو تخته شاسی ظاهر می کنیم و می زنیم روش. داره پر می شه دیوار و باید فکر دیوار دیگه ای باشیم البته اما به تو هم توصیه می کنم این کارو بکنم. حتی این سفرهای کوتاهتو یه عکس ازشون انتخاب کن و بزن به دیوار. کلی حس خوب می ده به آدم.
یعنی شما اونجا یه دونه سیخ نداشتین با چهار تا تیکه ذغال که اون ماهی سی سانتی رو ولش نکنی بره
انقدر بدم میاد از اینا که ادای جانور دوستی در میارن و ماهی رو اونم قزل آلا رو ولش می کنن بره




آقا جوش نیار. مملکت قانون داره. نمی‌شه که هر کی از راه رسید قزل‌آلا شیکار کنه بخوره که. باید هزار تا مجوز کتبی داشته‌باشی
ماشالله! چه تفریحات باحالی دارید شما خواهر جان. جای ما خالی. البته جای من و تو درکنارهم این روزها خیلی خالیست. همیشه دل بسپار به طبیعت، انشاالله آرامش می گیری.




آره! جـــــــــــــــــــــــــات خالی بود؛ هست؛ خیلی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">