"Frankly my dear, I don't give a damn"
شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۰، ۰۵:۴۱ ب.ظ
حال این روزهام مثل حال اسکارلت اوهارا است در صحنهی آخر فیلم بربادرفته. اصلا جزئیات فیلم را یادم نیست چون خیلی بچهسال بودم که دیدمش. ولی صحنهی آخرش از همان موقع در ذهنم مانده. رت باتلر تصمیم گرفته اسکارلت را ترک کند و در این صحنه برای همیشه از پیشش میرود. اسکارلت با گریه و ناراحتی تلاش میکند که او را پشیمان کند ولی فایدهای ندارد. رت که میرود اسکارلت همانطور اشکریزان دم در ایستاده و عصبی میگوید: باید راهی باشد برای برگرداندنش ولی الان نمیتوانم فکر کنم، فردا یک فکریش میکنم؛ حالا ولی خوابم میآید. در خانه را میبندد و هقهقکنان میرود به سمت اتاقش. انگار دیگر نای نبرد ندارد. نای دور زدن و خام کردن طرف را ندارد. اسکارلت مغرور حتی حال خودش را هم ندارد دیگر.
من همهی اینروزها شدهام اسکارلت آن صحنهی آخر -- بیاشک و آه البته. زندگیام طوری است که باید بجنبم و کاری را پیش ببرم، خیلی فوری و ضروری. ولی فرافکنانه شانه بالا میاندازم که: الان نمیتوانم بهش فکر کنم، فردا یک کاریش میکنم، حالا خوابم میآید و واقعا میروم و تخت میخوابم. نمیدانم آن "فردا" کی میرسد.
۹۰/۰۳/۲۱