مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَیْکُمْ*

شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۴۷ ب.ظ

حد و اندازه‌ی علم من به قدر نوشتن از فاطمه (سلام خدا بر او) نیست؛ از آن‌چه در تاریخ درباره‌ی پیام‌بر و خاندانش خوانده‌ام حال خوشی برایم مانده است، ذخیره‌ی این دنیا و آن یکی. این میان ولی آیه‌ای است از آیه‌های قرآن که حس چندگانه‌ی ترس، احترام، و شگفتی را در من بر می‌انگیزد. جایی است که تعصب دینی گروه روبه‌روی پیام‌بر، دیواری کشیده بر روی علم و شواهد عقلی و نقلی. علم هم نه آن علمی است که بازی‌چه‌ی دست آدمیان باشد. علم پیام‌بر خداست. آغاز جریان از آن‌جاست که گفت:

إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ اللَّـهِ کَمَثَلِ آدَمَ ۖ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ﴿٥٩ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُن مِّنَ الْمُمْتَرِینَ ﴿٦٠

ولی نپذیرفتند. پس گفت:

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ (٦١)

بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما جان‌هایمان و شما جان‌های خود را فرا خوانیم؛ مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ‌گویان قرار دهیم.

زمخشری در کشّاف می‌گوید:

فأتی رسول اللهص و قد غدا محتضنا الحسین آخذا بید الحسن و فاطمة تمشی خلفه و علی خلفها و هو یقول: "إذا أنا دعوت فأمنوا" فقال أسقف نجران: یا معشر النصاری، إنی لأری وجوها لو شاء الله أن یزیل جبلا من مکانه لأزاله بها، فلا تباهلوا فتهلکوا و لا یبقی علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامة.

اهمیت آن‌چه اسقف نجران گفته بحثی است جداگانه؛ چیزی که من را جذب این آیه می‌کند روابط این قصه است: پیام‌بر، حسین، حسن، فاطمه و علی. پسرها، و جان‌۱ پیام‌بر، خط ربطشان به یک‌دیگر، فاطمه است؛ تنها زن هم‌راه. این‌که پیام‌بر درحالی که در آن سال‌ها هم‌سرانی داشته، با فاطمه آمده است چیز عجیبی نیست. فاطمه نه تنها مقام "فداها ابوها" داشته، بلکه "تطهیر" او از جانب خدا امری بوده محرز و قطعی.

برای من اصل و ریشه‌ی شیعه‌گی فاطمه است؛ محور ادامه‌ی خاندان و مکتب پیام‌بر. این‌که به مدد خلفا از آن دین و آیین ناب چیزی نمانده بود الّا پوسته‌ای و فرزندان فاطمه قَادَةَ الْأُمَمِ شدند، این‌که ثارالله، حسینع فاطمه است، این‌که حسن‌بن‌علیع، در آغاز نامه‌هایش می‌نوشت: "عن حسن‌بن‌فاطمه..."، این‌که حتی فخر رازی در تفسیر "کوثر" می‌گوید دودمان پیام‌بر از فاطمه است و چه خاندانی غیر از این‌ها کسانی را دارد "کالباقر و الصّادق و الکاظم و الرّضا"، برای من سند پایه و اساس اسلام شیعی است که سر منشأش فاطمه است۲.

فاطمه شخصیت بزرگی است در دنیای سنت‌زده‌ی اعراب. خطبه‌های (+) کوبنده‌اش را که می‌خوانم جسارت شالوده‌شکنانه‌اش حیرانم می‌کند. هر سال به این روزها که می‌رسیم فکر می‌کنم فاطمه چه چیز را خانه به خانه بعد از رفتن پدرش برای مردم بازگو کرد؟ (+، +) آن‌چه گفت غیر از تکرار ذات دین و مرور تاریخ و یادآوری حرف‌ها و عهدها نبود. انگار می‌خواست تصویر خود گذشته‌ی این مردم را جلوی چشم‌شان بیاورد. متن گفته‌هایش در مناظره‌ با سران فتنه‌ی آن روزگار که در حال محکم کردن پای‌گاه سیاسی و مذهبی خودشان بین عوام الناس بودند و هم دادخواهیش در حمایت از مقام هم‌سر و ارث پدرش همه تکرار یک چیز است:‌ به یاد بیاورید آن‌چه در زمان رسول خدا امر به انجامش شده بودید.(+)

فراموشی اجتماعی درد مهلکی است.


[۱] شیخ صدوق در عیون به سند خود از ریان‌بن‌صلت روایت کرده که مأمون و علما از حضرت رضاع در گفتگویی درباره‌ی فرق بین عترت و امت و فضیلت عترت بر امت پرسیدند. فرمود: ... که خدا طاهرین از خلق خود را از دیگران متمایز ساخته و رسول خود را دستور می‌دهد که با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده، با نصارا مباهله کند و فرموده:" فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ"، علماى حاضر گفتند منظور از کلمه" انفسنا" خود آن جناب است، فرمود، اشتباه کرده‏اید، منظورش على‌بن‌ابى‌طالب است.

[۲] سر منشأ اعتقادی چیزی است فراتر از مبدأ تشکیل سازمان‌مند یک فرقه و اِسناد قدرت. Liyakat Takim کتابی دارد به نام The Heirs of the Prophet که بر عکس کتاب‌هایی که علت ایجاد و بنیان شیعه‌گری را شرایط سیاسی- اجتماعی دوران صفویه می‌دانند،‌ در مورد شکل‌گیری فرقه‌ی امامّیه و نقش مفهوم شخصیت کاریزماتیک در حوزه تشیّع و چگونگی مدیریت و سامان‌دهی عقیدتی و اجتماعی مردم از طرف امامان شیعه در دوران امامتشان بحث می‌کند و بسیار خواندنی است.

پ.ن. حرف جدیدی نبود ولی نوشتنش بر من فرض بود.

پ.ن ۲. این نوشته بخش کوچکی است از آن‌چه این مدت جمع کرده‌ام و تا حدی نوشته‌ام. شاید باقیش را هم گذاشتم همین‌جا.

* آل عمران: ۱۰۳

۹۰/۰۲/۱۷

نظرات  (۳)

برام جالب بود که تزت چی است. منتظرم تمامش کنی، بخوانمش. فکر می کنم باید قشنگ باشد. به هر حال اینها را هم بگذار اینجا. خوبند. دووست دارم کلی :)

دوستان به جای ما. دیگر شماها باید بیایید اینجا. تا ما هستیم بیایید اینور را هم ببینید
اینها مربوط به تزت است؟




نه (ولی بی ربط هم نیست)؛ چطو؟
جات خالیه ها. خیلی
ممنون
اگه بقیه شم بذاری استفاده میکنیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">