مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

روزهای همیشه

پنجشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۰۱ ق.ظ
"آوریل ستم‌گرترین ماه‌هاست؛
گل‌های یاس را از زمین مرده می‌رویاند،
خواست و خاطره را به هم می‌آمیزد،
و ریشه‌های کرخت را با باران بهاری برمی‌انگیزد"*

...

یک روز همین بهار هم تمام می‌شود و من هنوز اینجا نشسته‌ام با لیوان چایم و کتاب‌هایم را ورق می‌زنم و سر انگشتانم از نوشتن‌های روزانه زق‌زق می‌کند و رد عینک روی بینیم مانده. بهار تمام می‌شود و من فقط حجم لباس‌هایم کم و کم‌تر می‌شود. صبح شب می‌شود و شب صبح. و من همین‌طور که نشسته‌ام این‌جا دلم می‌خواهد این پنجره را باز کنم که حداقل صدای سبز شدن چمن‌ها با موسیقی همیشه‌جاری زمینه هم‌راه شود‌. خیال نکن آدم همین‌طوری به موسیقی و آواز این و آن دل‌ می‌بندد، معتاد می‌شود. از سر تنهایی‌است. از سر این‌که می‌خواهی صدایی باشد توی گوشت. که پرده‌ی گوشت مثل زبانت زنگ نزند از بس که کم استفاده‌ کردیش در این سال‌ها.

آوریل است. برف‌های حیاط هم‌سایه دارد آب می‌شود. رادیو گفته دیگر برف نمی‌بارد؛ یا حداقل آن‌طورها نمی‌بارد. دارد بهار می‌شود. "خواست و خاطره‌ها" سلول‌های فکر و تنم را دارد متلاشی می‌کند. 


*سرزمین هرز
تی اس الیوت
ترجمه بهمن شعله‌ور

۹۰/۰۱/۱۱

نظرات  (۲)

از آن نوشته‌هایی‌ست که اگر آدم سیگاری باشد می‌رود بعد از خواندن‌ش سیگار روشن می‌کند. (البته متأسفانه بنده سیگاری نیستم و به دکمه‌ی چایی‌ساز بسنده کردم). إن‌شاءالله زودتر فرآیندِ طیّ مدارج عالی تمام می‌شود و برمی‌گردید به سرزمینِ معتدل‌ترِ خودتون و در کنارِ خانواده سالیانِ سال گرم و خوش خواهید بود.




همون چایی به‌تره.
برای من، بهار یه جور حس "یوم‌الحسرة" رو داره. انگار که از سختی یه سرمای طولانی و خمودگیِ [جان] گذشتی و حالا می‌شینی و پشت سرت رو نگا می‌کنی که: یک‌سال دیگه هم گذشت... کجایی...؟ و به قول حافظ: "چه کنی؟ چون باشی...؟"




من توی بهار انقدر ذوق زده‌ام معمولا که کلا به یاد حسرت خوردن نمی‌افتم فقط هر روز که از خواب بیدار می‌شم دلم از این می‌لرزه که نکنه تموم شه؛ نکنه تموم شه باز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">