آدمی هستم که سوادش جامانده
جمعه, ۳ دی ۱۳۸۹، ۰۵:۰۶ ق.ظ
آدم نباید زیادی خوشخوشانش شود از اینکه یک روز میرود دانشگاه و میبیند درِ همهی پارکینگها چارتاق باز است و ماشینش را بگذارد نزدیکترین جای ممکن به اتاق کارش و اصلا هم پیش خودش فکر نکند حکمت این پارکینگهای باز که روز روزش کلی پول باید بابتشان بدهی چیست. چون بعدش مجبور میشود دوره بیفتد تمام 10 15 در ساختمان را امتحان کند و با هر کدام آرزو کند که کلیددار ساختمان مثل سالهای پیش مصداق "هف درُ بستی نمکی یه درُ نبستی نمکی" باشد ولی زهی خیال باطل...
آدم باید به صدایی که روزی هزاربار توی سرش گفته که آن زونکن قرمزه را بردار بیار خانه گوش کند. شاید هم باید از بین آن 100 تا کتاب لااقل 5 تاش را بگذارد خانه بماند.
حالا یا باید بنشیند با مقالههای سیو شده سر خودش را گرم کند تا یک هفتهی دیگر یا برود پلیس دانشگاه را خبر کند و کارتش را نشان بدهد که در ساختمان را برایش باز کنند و آدمه برود اندوختههای علمیاش را از اتاقش در بیاورد. امروز به هر حال روز هیچکدام نبود. عوض این کارها، درهای بسته را نشانهی خوشیمن از آسمانآمده گرفته و رفته مردم را در حال دویدن و خرید ساعتهای آخر دم عید رصد کرده.
۸۹/۱۰/۰۳