مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

این در، در دهلیز بهشت است ...

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۸۹، ۰۹:۵۹ ب.ظ
صبح بود؛ ساعتی از نماز گذشته بود. شلوغ نبود صحن. گروهی از اندونزی آمده بودند؛ زن و مرد با لباس‌های رنگارنگ. در صحن مسقف بیرونی، جلوی در ورودی قتل‌گاه نشسته بودند. شاید 50 نفری می‌شدند. کسی از خودشان برایشان از حسینع می‌گفت. هر چند دقیقه حرف‌هایش را قطع می‌کرد، همه با هم با یک ریتم بی‌آهنگ و ناگهانی 10 12 بار بر سینه می‌کوبیدند و هما‌هنگ "یا حسین" می‌گفتند. آن‌هایی که نمازشان را در صحن خوانده بودند و در حال عبور بودند، به این جمع رنگارنگ که ‌رسیدند پاهاشان شل ‌شد، و با همان زبانی که نمی‌فهمیدند، با همان "یا حسین" های ساده‌ی بی‌آهنگ، ساعت‌ها گریستند ...

گاهی دیگر نیازی به نوحه و ریتم و لحن نیست. گاهی دسته و علم و کتل بود و نبودشان یکی می‌شود. سینه‌زن سنگین باشد یا نباشد، روضه‌خوان خوش‌صدا باشد یا نباشد، فرقی نمی‌کند.

نامش کافی است ... نامش کافی است.

(+)

۸۹/۰۹/۲۱

نظرات  (۴)

سلام
دستتون درد نکنه. چند نوشته اخیر بسیار گیرا بودند.
تیتر نوشته:
دهلیز بار منفی دارد برای زندان و جهنم مناسب تر است




لطف دارید. گاهی ذهن آدم فلش‌بک می‌زند و تصاویری را یادش می‌آورد که مدت‌ها از خاطرش رفته بوده.

درباره‌ی تیتر:‌ کلمات من نبود؛ آنِ قزوه است «هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های/ برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های» ...«این جاده همان جاده‌ی خون است بپویید/
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های» رفرنس داده‌ام آخر متن.

دهلیز برای من تداعی‌گر قلب و دریچه‌هایش است بیش‌تر ...
کاش همۀ سفرنامه ات را می نوشتی...حالمون رو دگرگون می کنی هربار عزیزم




همه‌اش که شدنی نیست ... دل می‌خواهد. همین‌ها را هم تمام این چند ماه نتوانسته‌ام بنویسم حالا حالم فرق می‌کند ولی
و این را تجربه می شود کرد در مراسمهای خوجه ها که به اردو عزاداری می کنند

نامش کافی است ...




می‌خواستم یک بند دیگر اضافه کنم و همین را بنویسم، بلد نبودم ... شاید یک وقت دیگر
اوج شور
به قول بچه های هیئت :
چشماتو ببند ، هواست به هیچی نباشه
فقط حسین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">