مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

که شادم که می‌گذرد

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۸۹، ۰۵:۳۲ ق.ظ
انگار این چند روز در پس ذهن من جشنی مفصل برپا بوده که این‌طور پشت هم دعوت آش‌پزخانه را اجابت کرده‌ام. انگار کسی در گوشه‌ای از ناخودآگاه من این روزهای کنار هم بودنمان را جشن گرفته و من را به پختن و آرایش هزار مدل غذا فراخوانده. انگار این نان خشخاشی‌ای که خرده‌های پوست لیموترشش هوش از سر هر دویمان برد را محض عطرپاشیدن به خاطراتم پختم. کرم‌کارامل دیروز بعد از ناهار وظیفه‌اش شیرین کردن عصر دل‌گیر و تاریک آخر پاییز بود و هلیم گندم هم باید صبح برفی‌مان را گرم می‌کرد. تنوع و رنگ محصولات آش‌پزخانه زیاد بود این چند روز؛ به قدر یک جشن مفصل دو نفره.

لابه‌لای همه‌ی این‌ بو و رنگ‌ها البته، فکر و خیال جلسه‌ام با استاد -- که هنوز فرصت نکرده نسخه‌ی جدید پایان‌نامه را بخواند و فردا می‌خواهد شرح و تفسیر و نتیجه‌ی آن‌چه نوشته‌ام را یک‌باره در نیم‌ساعت بشنود -- هم در جریان است.    

۸۹/۰۹/۰۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">