مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

مامان‌ها نباید بروند بیمارستان

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۸۹، ۰۸:۱۶ ق.ظ
یک روزهایی هم هست در این دنیا که می‌دانی آن چراغ کنار جیمیل مامانت حالاحالا دیگر سبز نمی‌شود؛ دیگر به این زودی از پست‌های جدید دیوار فیس‌بوکش خبری نیست و بغض می‌کنی. می‌دانی دیگر وقت و بی‌وقت نمی‌توانی زنگ بزنی و یک‌باره یادت بیفتد که تهران تازه دم صبح است. ملاحظه‌گر می‌شوی. می‌ترسی زنگ بزنی و از خواب بپرانی‌شان. می‌دانی تا مدتی نمی‌توانی گیرش بیاوردی در حالی که از کلاسش درآمده و هنوز نفس‌نفس می‌زند و تصورش می‌کنی به طرف ماشیش می‌دود...


۸۹/۰۸/۳۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">