مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

سوز بدی دارد هوا

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۸۹، ۰۶:۴۴ ب.ظ
بچه که بودیم اولین برف زمستان برایمان مهم بود. روز اول دی اگر برف می‌بارید که دیگر نور علی نور بود. انگار زمستان درست سر موقع شروع شده باشد. چشم‌هایمان برق می‌افتاد و همان زنگ تفریح اول روی برف‌های آبکی این‌قدر ورجه ورجه می‌کردیم که همه‌شان آب می‌شدند.

(این‌ها را دارم دوره می‌کنم که ترسم بریزد! که به خودم بگویم برف نعمت است. به سفیدی‌اش نگاه کن. برف که ترس ندارد. برف که سردرد نمی‌آورد. با برف که نباید افسرده شد. برف که گریه‌دار نیست ... برف که ...)

بچه که بودیم هر شب زمستان دعا می‌کردیم فردا صبح انقدر برف نشسته باشد که مدرسه‌ها تعطیل شود. که من و حسین و مامان یک عالمه لباس بپوشیم و برویم آدم برفی درست کنیم و به هم گلوله برفی پرتاب کنیم و برف و شیره بخوریم. بعد دست‌های از سرما کبودمان را ساعت‌ها جلوی شوفاژ بگیریم و باز هم گرم نشود.

بچه که بودیم، برف خوشی بود.

پ.ن: چقدر خوش‌حالم که دارم چمدان می‌بندم و تا چند ساعت دیگر می‌روم یک‌جای کمی گرم‌تر؛ حداقل برای چند روز. 

۸۹/۰۸/۱۳

نظرات  (۴)

باشد کزآن میانه یکی کارگر شود!




دیر نباشد!
حتا اگر 50درجه زیرِ صفر باشد هوای حالِ وطن!




داغ دل تازه می‌کنید!
هیچ‌جا گرم‌تر از وطن نیست.
سلام پیشنهاد میکنم به این وبلاگ که حرفهای آیت الله امجد رو میذاره یه سری بزن.
گروه خونش هم به شما می خوره و سبزه.
این از اونکامنتهای جلب مخاطب نیست یه جورایی دلم میخواد تفکرات این آدم ترویج بشه.ostadamjad.blogfa.com

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">