باران میبارید
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۸۹، ۱۰:۲۲ ب.ظ
دیشب رفته بودم پیش یکی از این مشاورهای تحصیلی دانشگاه که دربارهی رابطهی خودم و استاد گرامی حرف بزنیم (روی اعصاب من است کلاً).
البته اصلاً مهم نیست که من برای چی رفته بودم آنجا. مهم این است که نمیدانم چرا و از کجا باز رسیدم به دوره کردن تلخیهای بیپایان پارسال و اتفاقات ایران. کارِن گفت: من نمیدانم تو چندمین ایرانیای هستی که میآیی اینجا برای موضوعی دیگر و آخرش میرسی به حوادث ایران و گلوت باد میکند از بغض ...گفت: دردتان هنوز آرام نشده. پرسید: چه میکنید؟ گفتم: ا م ی د و ا ر ی م (به همین تکهتکهای)
۸۹/۰۸/۰۴