مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۸۹، ۰۵:۴۶ ب.ظ
یکی از آن صفت‌هایی که برایتان گفته‌اند را بسیار دوست دارم؛ مُجَلٌی العَمیٰ. بحث، فقط دوست‌داشتن نیست. بحث نیاز است. حتی الویت‌سنجی نیازها. بحث، نابینایی ماست که مزمن شده.

پ.ن:‌ جمعه است؛ حین طلوع آفتاب.


۸۹/۰۷/۲۲

نظرات  (۱)

چند خط بالاترش گفته اند : وَ مُجَلّی الظُّلمَة
بالاخره می زداید این تاریکی را

همیشه مبهوت بودم از تو با یافتن درهایی در قرآن و دعا که کمتر توجه کردم به آنها.
وقتی می توانی چرا نمی روی ؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">