باز از در و دیوار هجوم آوردهای
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۳۳ ق.ظ
- از همان دیشب با خودم کلنجار رفتهام که هبوط را باور نکنم؛ نکردهام، نمیکنم هم.
- مهمانی دارد تمام می شود ... آسمان بالای سرت شاهد است و این ماه تازه به دنیا آمده.
- کاش فیسبوک "جا" بود. شبی نیمهشبی با یک پیت بنزین میرفتم سراغش و سر تا تهش را آتش میزدم. همهاش را هم که نمیشد، حداقل آن ستون پیشنهادات دوستی سمت راستش را خاکستر میکردم. (این بند دربارهی گودر هم صادق است).
۸۹/۰۶/۱۶
آخ گفتی خواهر...من هم همین آرزو را دارم.
راستی پیشاپیش عیدت مبارک
عید خوب است، آنهم عید فطر؛ بر تو هم مبارک ولی دلم را بیش از این تکان نده ... هیچ سالی از رفتن این ماه اینطور به هم نریخته بودم ... السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِیهِ الْآمَالُ، وَ نُشِرَتْ فِیهِ الْأَعْمَالُ ...
کسی این حوالی است که خوب روضه میخواند؛ دلم هوای صدایش را کرده.