باد بهشت میگذرد یا نسیم صبح؟
پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۴۶ ب.ظ
بیش از پنج سال پای منبر و وعظ هیچ استادی ننشستم. سخنرانی و جلسات اینچنینی زیاد رفته بودم ولی مفهوم "پای منبر نشستن" چیزی بود که تمام این سالها از آن فرار کرده بودم؛ بسکه بدبینیام زیاد و اعتمادم کم شده بود و بسکه مجالس بی سر و ته و ناخوانا با زندگی روزمره و اجتماعی زیاد بود. از برکت این ماه و رحمت بیدریغ خدا مجلسی برپاست که عجیب احساس غبن میکنم وقتی شبی نمیتوانم باشم در آن. در استاد بودن استادش شکی نیست ولی سرچشمهی کلماتی که بر لبان او جاری است، جایی است میان آسمان. جایی که مدتها بود خبری ازش نگرفته بودم. صرف حضور در آن مجلس، حال روح من را خوش کرده. هر شبش -- که هر لحظهاش انقدر بر آموختههای دین و دنیاییمان افزوده که نمیدانم مذاقم بعد از این به چه راضی خواهد شد.
طعمی که مدتی بود از چشیدنش محروم بودم -- این آموختن ِحضوری، این ارتباط رو در روی در محضر استادی بودن -- را باز تجربه میکنم این شبها. کم پیش نیامد در این سالها که ساعتها سخنرانی و بحثهای اعتقادی دانلود شده را گوش کنم یا بستهبسته سیدی از ایران رسیده از کلاسها و منبرها را ببینم و بشنوم. ولی فرق است بین حضور در فضایی که مفاهیم را با همهی شاخکهایت دریافت میکنی و مزهمزه کردنشان، فرورفتن عطر کلمات به شامهات با فضایی که انتقال مفاهیم -- هر چند لطیف -- تک بعدی است به علت عدم حضور و واسطهگری تکنولوژی.
کاش تمام نشود این مهمانی ...
۸۹/۰۶/۱۱
دعا کردم اگر در این رفتن ها خیری هست، نصیب تو هم بشود.
یعنی دعاهای ما در حق هم انقدر زود مستجاب است؟
برای من دعا کن!
می بینی زهرا... خدا همین نزدیکی هاست. دعا می کنم برات با باران این شبها