مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم صبح؟

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۴۶ ب.ظ
بیش از پنج سال پای منبر و وعظ هیچ استادی ننشستم. سخنرانی و جلسات این‌چنینی زیاد رفته بودم ولی مفهوم "پای منبر نشستن" چیزی بود که تمام این سالها از آن فرار کرده بودم؛ بس‌که بدبینی‌ام زیاد و اعتمادم کم شده بود و بس‌که مجالس بی سر و ته و ناخوانا با زندگی روزمره و اجتماعی زیاد بود. از برکت این ماه و رحمت بی‌دریغ خدا مجلسی برپاست که عجیب احساس غبن می‌کنم وقتی شبی نمی‌توانم باشم در آن. در استاد بودن استادش شکی نیست ولی سرچشمه‌ی کلماتی که بر لبان او جاری است، جایی است میان آسمان. جایی که مدت‌ها بود خبری ازش نگرفته بودم. صرف حضور در آن مجلس، حال روح من را خوش کرده. هر شبش -- که هر لحظه‌اش انقدر بر آموخته‌های دین و دنیایی‌مان افزوده که نمی‌دانم مذاقم بعد از این به چه راضی خواهد شد. 

طعمی که مدتی بود از چشیدنش محروم بودم -- این آموختن‌ ِحضوری، این ارتباط رو در روی در محضر استادی بودن -- را باز تجربه می‌کنم این شب‌ها. کم پیش نیامد در این سال‌ها که ساعت‌ها سخنرانی و بحث‌های اعتقادی دانلود شده را گوش کنم یا بسته‌بسته سی‌دی از ایران رسیده از کلاسها و منبرها را ببینم و بشنوم. ولی فرق است بین حضور در فضایی که مفاهیم را با همه‌ی شاخک‌هایت دریافت می‌کنی و مزه‌مزه‌ کردنشان، فرورفتن عطر کلمات به شامه‌ات با فضایی که انتقال مفاهیم -- هر چند لطیف -- تک بعدی است به علت عدم حضور و واسطه‌گری تکنولوژی.  

کاش تمام نشود این مهمانی ...


۸۹/۰۶/۱۱

نظرات  (۴)

۱۴ شهریور ۸۹ ، ۱۰:۳۲ زهراانتظاری
وقتی پست دوتا قبل رو خوندم عمیقاً دعا کردم که از این به بعد که کلاس می روم، تو رو هم با خودم ببرم و شریک کنم در همه ی خوبی های آن.
دعا کردم اگر در این رفتن ها خیری هست، نصیب تو هم بشود.
یعنی دعاهای ما در حق هم انقدر زود مستجاب است؟
برای من دعا کن!




می بینی زهرا... خدا همین نزدیکی هاست. دعا می کنم برات با باران این شبها
قال زین العابدین علیه و علی آبائه افضل صلوات المصلین :

هلک من لیس حکیم یرشده
شنیده ام اگر چهل روز عالم نبینیم نور ایمان در دلمان کم رنگ می شود . سند نقلیش را یادم نیست ولی به صورت تجربی بهش ایمان دارم . شاید تفاوت حضور در محضر یک عالم با تقوا با حضور در محضر یک دستگاه پخش ِ سخنرانی، در این است که اولی به آنچه می گوید ایمان دارد و دومی اصلا نمی فهمد چه می گوید . اولی در کلام حضور دارد ، دومی بر کلام شعور ندارد .

کاش حاضر می شدم در این مجالس .
با اینکه این نزدیک های ما زیادند و ...


تا کدامین دل بیدار مرا دریابد
چون شب قدر نهان در رمضانم کردند ... (صائب)


در پناه حضرت حق




بنده هم اعتقاد تجربی بر کم فروغ شدن نور ایمان در دل دارم اگر حضور در محضر عالمی نباشد ...
۱۱ شهریور ۸۹ ، ۲۳:۲۶ بانو بدون او
و من الله توفیق...

می خواهم از نور که برایت نور بریزد از ان بالا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">