بهشتی هست نام آن مقام عشق و حیرانی*
و میگذرد
ماه شعبان که می رسد انگار خطابهایت تمام شده رسیدهای به جایی که میخواهی نگاهت کند، صدایت را بشنود، گوش کند آنچه برایش میخوانی را «وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ وَاْسمَعْ نِدائى اِذا نادَیْتُکَ وَاَقْبِلْ عَلىَّ اِذا ناجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ مُسْتَکیناً لَکَ مُتَضرِّعاً اِلَیْکَ ...» رو در رو چشم در چشمش دوختهای و میپرسی «کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ؟» بعد نگاهش میکنی و زیر لب میگویی «وَاِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّکَ...» حرفهایت دیگر تمام است، نیاز و حاجتی نمانده غیر از آن «هَبْ لى کَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ». اعیاد شعبانیه میرسند، میگذری. روزهای آخرش دیگر راهی نداری جز آنکه باز سرت را پایین بندازی که «اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ».
و میگذرد
ماه رمضان میرسد با همهی رحمتی که جاریست در لحظههایش. ماه را دیده و ندیده دعاهایت اوج میگیرند «اَللّهُمَّ اِنّى اَفْتَتِحُ الثَّنآءَ بِحَمْدِکَ وَ اَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَّنِکَ وَ اَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ فى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ...»
اصلاً راستش را بخواهی بقیهی حرفهایم بهانه بود که به همین دعا برسم و بگویم برایت که خواندن او اینچنین حالت را خوش میکند یا شاید هم میخواستم بگویم رسم عاشقیاش را میبینی؟
* وحشی بافقی