مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

بهشتی هست نام آن مقام عشق و حیرانی*

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۹، ۰۱:۵۸ ق.ظ
انگار خدا این سه ماه را گذاشته فقط برای شنیدن و خواندن حرف‌های عاشقانه‌اش. از هم‌‌آن روز اول ماه رجب که می‌گویی «یا مَنْ یَمْلِکُ حَواَّئِجَ السّاَّئِلینَ...» شروع می‌شود. روز از پی روز، سطر از پی سطر «یا مَنْ یُعْطِى الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ یا مَنْ یُعْطى مَنْ سَئَلَهُ یا مَنْ یُعْطى مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ ...» می‌روی تا می‌رسی به نیمه‌‌اش «اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ وَ لَکَ الْمَجْدُ وَ لَکَ الْعِزُّ وَ لَکَ الْفَخْرُ وَ لَکَ الْقَهْرُ وَ لَکَ النِّعْمَةُ وَ لَکَ الْعَظَمَةُ وَ لَکَ الرَّحْمَةُ ... وَ لَکَ ما تَرْضى بِهِ مِنَ الثَّناَّءِ وَالْحَمْدِ وَالشُّکرِ وَ النَّعْماَّءِ...» بعد هنگام تجلی اعظم ماه است و آن‌جا که ناگزیر می‌خوانی «یا مَنْ اَمَرَ بِالْعَفْوِ وَالتَّجاوُزِ ...»

و می‌گذرد

ماه شعبان که می رسد انگار خطاب‌هایت تمام شده رسیده‌ای به جایی که می‌خواهی نگاهت کند، صدایت را بشنود، گوش کند آن‌چه برایش می‌خوانی را «وَ اسْمَعْ دُعائى اِذا دَعَوْتُکَ وَاْسمَعْ نِدائى اِذا نادَیْتُکَ وَاَقْبِلْ عَلىَّ اِذا ناجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیکَ مُسْتَکیناً لَکَ مُتَضرِّعاً اِلَیْکَ ...» رو در رو چشم در چشمش دوخته‌ای و می‌پرسی «کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ؟» بعد نگاهش می‌کنی و زیر لب میگویی «وَاِنْ اَدْخَلْتَنىِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّى اُحِبُّکَ...» حرف‌هایت دیگر تمام است، نیاز و حاجتی نمانده غیر از آن‌ «هَبْ لى کَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ». اعیاد شعبانیه می‌رسند، می‌گذری. روزهای آخرش دیگر راهی نداری جز آن‌که باز سرت را پایین بندازی که «اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ».

و می‌گذرد

ماه رمضان می‌رسد با همه‌ی رحمتی که جاری‌ست در لحظه‌هایش. ماه را دیده و ندیده دعاهایت اوج می‌گیرند «اَللّهُمَّ اِنّى اَفْتَتِحُ الثَّنآءَ بِحَمْدِکَ وَ اَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَّنِکَ وَ اَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ فى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ...»

اصلاً راستش را بخواهی بقیه‌ی حرف‌هایم بهانه بود که به همین دعا برسم و بگویم برایت که خواندن او این‌چنین حالت را خوش می‌کند یا شاید هم می‌خواستم بگویم رسم عاشقی‌اش را می‌بینی؟


* وحشی بافقی

۸۹/۰۵/۲۶

نظرات  (۱)

ببخشید جا هست در دلتان به قد هزاران سخن ؟ اگر نه به قد من ؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">