دریغ
داشتم میگفتم که عکسالعمل پوست من است به دنیای پیرامونم و آن روز مدام در ذهنم یک جمله میچرخید و یادم نمیآمد از کجاست «هوای شهر آلوده است». اولش گمان کردم نوع ترکیب کلمات نزدیک است به حرفهای میرشکاک -- یکجایی بود راجع به تهران و اینها حرف میزد -- کمی بعد یادم آمد جمله حاتمیکیاست در نامهای که نوشته بود بعد از ترور سعید حجاریان و دیدن عکس سعید عسگر.
بعد همهاش که همین نیست. اصل حرف فضای دردآور و چرکای بود که آن چند روز بوی دلآزارش همهی رفت و آمدهای دوستانهام را پر کرده بود. فضای بیاعتمادی و شک. حس رنجآور ما و آنها شدگی ... و من هرچه میکردم حواسم به حال خودم باشد و به رویم نیاورم که چه بدبینی مذابی در پسزمینهی حرفهایمان است، آن زخم زیر چشمم ملتهبتر و خونینتر میشد. شهرمان آلوده و مسموم بود. نه اینکه لحظات با هم بودنمان خوشآیند نباشد -- آنهم بعد از دو سال -- که بود ولی چیزهایی به یغما رفته بود و من و شما نمی توانیم خودمان را گول بزنیم که همهاش بازی سیاسی است و این سیاست بیپدر و مادر است. ما اجازه دادهایم چیزی در دوستیهامان فرو بریزد -- نمیدانم اسمش حرمت است یا چه، نمیدانم تعریفش چیست حتی؛ ولی میدانم ما زبان گفتگو با هم را گم کردهایم و دور خودمان دیوارهای قطور و بلند کشیدهایم. انگار از همهی اشتراکاتمان گذشتهایم که افتراقاتمان را به رخ خودمان و بقیه بکشیم.
...
پ.ن. یک هفته است دارم تلاش میکنم یک متن معقول در تحلیل این فضا بنویسم که نشده بس که دردآور است.