مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

Vulnerable

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۰۲ ق.ظ
زیادی فکر کرده است من. آستانه‌ی تحملش پایین آمده است من. مقابل افکار و ایده‌های احمقانه سکوت کرده است من. حرف‌های صدتایک‌غاز را مثل زهر ریخته است توی خودش من. آدم‌های تحمل‌ناپذیر را فقط نگاه کرده است؛ حتی پوزخند هم نزده است من. از فرط تحلیل آدم‌ها و شخصیت‌ها و عکس‌العمل‌هاشان، موی‌رگ‌های عصبی مغزش سوخته است من. کم آورده است من.

و می‌ترسد از این‌که کم آوردنش حتی با ایران رفتن درست که نشود هیچ، بدتر هم بشود ... می‌ترسد دیگر پروریدن هیچ آرزویی امیدوارش نکند. می‌ترسد من. نگران شده است که نکند کسی رویاهایش را مثل تکه کاغذی، آتش زده باشد گرفته باشد جلوی صورت گریه‌آلود و چشم‌های سرخ ِ کس دیگری که اشک‌آور خورده وسط این میدان آشوب ... می‌ترسد رویاهایش دود و خاکستر شده باشد من.

۸۹/۰۲/۲۸

نظرات  (۳)

شبیهِ ترانه‌های نام‌جوئه




اگر قرار باشه خودم انتخاب کنم از بین نوشته‌هایم به‌ترین را قطعا این نوشته بین 10 تای اول است.
چرا زودتر نمیری ایران، به نظرم خیلی خسته است این من.
باید مواظب باشین این حس خیلی کهنه نشه، غم وقتی عمیق بشه دیگه خیلی سخت میشه التیامش داد.
یه وقتایی نیازه فکر نکنیم، خوش باشیم الکی. در حقیقت «تصمیم بگیریم» که خوش باشیم.
برو ایران، وقتی یه جایی انقدر فکر و ذهن آدم را به خودش درگیر میکنه به نظرم بهتره آدم فیزیکش را هم به اون جا نزدیک کنه.




بله ... حق با توئه ... باید برم
درود بر شما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">