مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

امان از روز بی روزن

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۱:۱۵ ق.ظ
گیر داده بود و ول نمی‌کرد. من با حسن نیت تمام، بیش از 10 دقیقه به حرف‌های امیدبخش و اهداف صلح‌جویانه‌اش گوش کردم. یعنی از همان اولش هم تقصیر خودم شد. داشتم بدوبدو از خیابان دوک می رفتم سمت ماشینم که دیدم توی خیابان کینگ جلوی بنک آو مونترئال ایستاده توی دستش هم یک پوشه است با آرم صلیب ‌سرخ. هوا هم که گرم نیست آنچنان که ایستادنِ چند ساعته گوشه خیابان برای کسی دل‌پذیر شود. دخترک یک جفت دست‌کش سیاهِ دانه‌هاش از چند جا در رفته دستش بود و به هر که رد می شد سلام می‌کرد و می‌پرسید کسی می‌خواهد به حرف‌هایش درباره‌ی صلیب سرخ گوش کند و همه هم رد می‌شدند و کسی تحویلش نمی‌گرفت. من هم رد شدم، سرم درد می‌کرد/کند؛ تا توی چشم‌هایم تیر می‌کشید/کشد. 10 قدم ازش دور نشده بودم که به سرم زد برگردم. باید با کسی حرف می زدم؛ دمِ گریه و بغض بودم. می‌خواستم حواسم را پرت کنم از درد. بر که گشتم خوش‌حال شد. یک ربع برایم سخنرانی کرد. گفتم ببین من دنبال این نیستم که بگویی صلیب سرخ چه کار می کند؛ می‌دانم. بگو شعبه‌ی صلیب سرخ این دور و بر کجاست و آیا کلاس‌های کمک‌های اولیه و چیزی تو همین مایه‌ها دارد یا نه (البته عملاً هیچ دلیلی و قصد جدی‌ای برای سوالهام وجود نداشت، به جز همان "یه روزی باید کمک‌های اولیه یاد بگیرم" ای که از بعد از زلزله‌ی بم ته ذهنم ماسیده) ولی دخترک حرف خودش را ادامه داد و یک فرم گرفت جلوی من که حالا بیا یک کم کمک مالی کن. شماره کردیت کارتت را اینجا بنویس، ما خودمان هر ماه هر قدر بخواهی پول برمی‌داریم؛ نمی‌دانی توی هاییتی و چین زلزله آمده و مردم چقدر به کمک تو نیاز دارند. گفتم این فرم را از جلو روی من دور کن و جواب سوال من را بده ... خلاصه که او تمام تلاشش را کرد که من را راضی کند و من هم تمام تلاشم را کردم که از سر خودم بازش کنم و البته موفق شدم.

حالا وسط این هاگیرواگیر یک مردک شلخته‌ی ترک با دندانهای زرد و حال نزار آمد به طرف من، سلامٌ‌علیکم غلیظی هم تحویلم داد و گفت سیستر یه کم چنج ته جیبت داری بدی به من؟

آخرش هم اینکه وقتی سرتان درد می‌کند نایستید توی downtown با هر کس و ناکسی دهن به دهن شوید؛ هر چقدر هم که حس کنید باید با یک آدمی‌زادی حرف بزنید در آن لحظه.

(+)

۸۹/۰۲/۲۲

نظرات  (۲)

ای بابا
بیچاره دخترک!




چرا؟ چون گیر من افتاده؟ چون نتونسته قانعم کنه؟ چون واساده اونجا کسی محلش نمی‌ده؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">