مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

من همیشه فکر کرده ام رابرت هیزکات مرد غمگینی است. چطور می تواند غمگین نباشد وقتی 25 سال تمام همین چند واحد درسی -- آن هم نه از آن درس های شادی آور بلکه چیزهایی مثل آمار مقدماتی و پیشرفته، جامعه شناسی کار و شغل و  روش شناسی -- را درس داده است. رابرت میانسال است با پشتی خمیده -- بس که دائم سرش خم است روی داده های آماریش -- و حافظه ای تیز.

حافظه اش را از کجا می گویم که تیز است؟ ترم زمستان پارسال، همین درس آمار زورکی ای که این ترم دارمش را با رابرت برداشته بودم که از دیدن جزوه و کتابش وحشت کردم و بعد از 3 جلسه بهش گفتم من گمان نمی کنم با آن درس جامعه شناسی دین -- ای که همزمان داشتم -- معقول باشد روی همچین درسی که حتی الفبای اولیه اش را یادم نیست وقت بگذارم؛ باشد برای سال بعد. او هم گفت اگر داشتی دوره می کردی درس را در طول این یک سال و اشکال و ایرادی داشتی بیا بپرس؛ لحنش محکم و افسرده  بود و هست. من هم رفتم پی کارهای خودم و تمام این یک سال چند ورق آمار خوانده باشم خوب است؟ به هزار و یک علت نشد که دوره کنم که بروم سراغش. در ضمن اتاق کارش هم روبروی اتاق کار من است ولی در طول سال شاید 2 بار هم همدیگر را ندیدیم. همه ی این روضه ها را خواندم که بگویم امسال که درس را دوباره برداشتم، جلسه ی اول، پیش از اینکه خودمان را معرفی کنیم، رابرت شروع کرد پرینت برنامه ی کلاس را یکی یکی داد دست هر کداممان، به من که رسید نامم را برد و احوال پرسی گرمی کرد و من ماندم در عجب اینکه او حتی اسم من را یادش است ... (طبعا کار آسانی نیست به خاطر سپردن اسم های نامانوس ما برای اینها). حس بچه ی را داشتم که وقتی دست می گذارد روی چشمهایش گمان می کند دیگران هم او را نمی بینند؛ تمام این یک سال خیال کرده بودم یادش رفته من را.

داشتم می گفتم رابرت آدم غمگینی است و نشانه ی غمگین بودنش برای من این است که هر جلسه ی کلاس، از اولش حرف می زند تا آخرش و شاگردانش جزوه می نویسند و سوالهای خسته کننده ای راجع به رابطه های عددی می پرسند. آدم غمگینی است چون هر جلسه، بی اغراق هر جلسه، با یک پاکت آبمیوه ی نی دار -- بیشتر سیب، کمتر پرتقال -- می آید سر کلاس؛ به هر حال بیش از 2 ساعت و نیم حرف زدن را یک طوری باید سر کند دیگر.

آدم غمگینی است که اینترنت خانه اش دایل آپ است (کی باورش می شه؟) و با این حال هر ساعتی از شبانه روز که نامه بفرستی برایش، بیش از 2 ساعت طول نمی کشد که جوابت را بدهد. شده من 4 صبح ایمیل زده ام و 6 صبح جواب گرفته ام؛ آخر هفته و تعطیلی و اینها هم ندارد کارش حتی. او آدم غمگینی است و با اینکه چند باری از همسرش گفته، گمانم تنهاست. منزوی و تنهاست که در ِ اتاق کارش را الا به ضرورت باز نمی کند، با اینکه ساعت های زیادی درش کار می کند. تنهاست که این همه مهربانی می کند با شاگردانش و نادیده می گیرد گیرهای درسی شان را و هر چه بتواند کمک می کند که یادشان بدهد که این نرم افزارهای (کوفتی) آمار که هر چند ساعت یک بار crash می کنند و تمام نتایج به دست آمده ی ذخیره نشده، دود می شود و به هوا می رود را چطور تحمل کنند تا این ترم به خوبی و خوشی تمام شود...

۸۹/۰۱/۳۱

نظرات  (۴)

چه جالب؛ چه سوژه‌ی خوبی. چه پرداختِ خوبی. خوش‌م ازش اومد. البته اگر خیلی سوسولید که یک استادِ آمار دیده‌اید این‌همه داستان راجع‌به غم‌گینی‌ش نوشته‌اید. بعضی دانش‌کده‌ها مثلِ علومِ اقتصادی از هر 10نفر استاد 8تایش ویژه‌گی‌های مشابه دارند!
نرگس رابرت تنهاست اما ... تو هم خیلی تنهایی! و باور کن اگر من هم بخواهم می توانم پستی بسی بلندتر از پست تو در مورد رابرت برای نرگس بنویسم و دلیل بیاورم که خیلی تنهاست. اصلا هم کار سختی نیست. حتی نیاز به آزمون فرضیه هم ندارد. این ها البته به من ربطی ندارد اما یک موجو خزنده ای از ته دلم به نرگس می گوید مگر چندسال دیگر وقت داری تا زندگی؟ البته این ها به من ربطی ندارد می دانم اما فکر می کنم گاهی وقت ها به تعبیر آلتوسر فکر کنم یکی لازم است در خیابان بلند به تو بگوید هی یو! آهای شما! و تو بیدار شوی
این تصویر بسیار بسیار زیبا بود:

"حس بچه ی را داشتم که وقتی دست می گذارد روی چشمهایش گمان می کند دیگران هم او را نمی بینند"

احسنت
این رابرت بیاد ایران رو ببینه فکر کنم عوض شه مسیر زندگیش
ایمیلش رو بده می خوام دعوتش کنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">