و او پیامبری است با معجزات بسیار
صبحِ ِ من اینجا هیچ فرقی با شبم و ظهرم و عصرم و هیچ ساعت دیگرم ندارد. بیدار می شوم، لپتاپم را روشن می کنم، تا صفحه اش بالا می آید یک لیوان کافی برای خودم درست می کنم و یک بند تا آخر شب پایش می نشینم، در خانه یا دانشگاه. گاهی هم که بلند شوم یا به این خاطر است که باید سر کلاسی باشم و با کسی جلسه دارم، یا خودم را مجبور می کنم به کنده شدن از اتاق کارم و راهی سالن ورزش شدن و یا غذا و نماز و بقیه چیزها. صبح در خانه ی ما متولد نمی شود ... در خانه ما روز و شب پشت هم ادامه پیدا می کنند و همین. و البته من چوب و ورد جادویی هم ندارم که با آن غذا درست کنم یا همه جا را مرتب کنم و باز هم وقت اضافی بیاورم که فیلم ببینم، کتاب بخوانم، قرار مدارهای دوستانه بگذارم، تلفنی و حضوری با فک و فامیل حال احوال کنم و غیره -- مامان این کارها را هم می کند و بسیار بیش از این را نیز.
از معجزات دیگر مامان من این است که گاهی بعد از روزها افسردگی مفرط بهش زنگ زده ام و در همان 2 دقیقه ی اول، حالم از این رو به آن رو شده است -- مخصوصا که عیدی چیزی باشد که از همان پشت تلفن هم می شود برق چشمهایش را و صورتیِ گونه هایش را لمس کرد.