آن دیوار شیشه ای
دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۸، ۰۸:۲۴ ب.ظ
من داشتم قدم می زدم و حواسم خدا می داند به کجا بود که این دیوار شیشه ای روبه رویم را ندیدم و با سر رفتم توش. حالا کمی دماغم زخمی شده و پیشانیم ورم کرده ولی از آن بدتر دلم است که از جایش در رفته. باید ببرمش شکسته بند؟ آنهایی که مفاصل دست و پایشان در می رود را می برند کجا که برایشان جا بیندازد و آتلی چیزی بببندد که دوباره بشود شبیه اولش؟ اصلاً دوباره مثل اولش می شود؟
پ.ن: می گذارم پای دعاهایمان. مگر دعا نکرده بودیم به استقامت در دین و شناخت راه از بیراه و رضایت خدا؟
۸۸/۱۰/۲۸
بله. دیواری در کار نبود؛ یعنی بود نه در واقعیت بیرونی.
آدم گاهی مجبوره(!) فقط کد بده و امیدوار باشه کسی که باید بفهمه میفهمه.