مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

در تقدیس سکوت

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۸۸، ۰۱:۲۶ ب.ظ
و تو سمعکی نداری که وقتی دیگر نمیخواهی چیزی بشنوی صدایش را مثل آن پیرمرد آخر داستان Revolutionary Road ببندی. وقتی که دیگر نمی خواهی بشنوی، بخوانی، ببینی، حس کنی نه تلخی ها را و نه شیرینی ها را، نه رفتن و آمدن ها را، نه تازگی و کهنگی ها را. در زندگی روزهایی هست که می خواهی دور باشی از همه ی دوست داشته ها و دوست نداشته هایت و از قیل و قال دنیایت. روزهایی که نیاز داری چشم هایت را ببندی، گوش هایت را بگیری و وارد خلاء شوی. مثل وقتی که با دور خیز توی عمق چند متری آب شیرجه می زنی و برای چند دقیقه فقط آب است که در برت می گیرد و خبری از هیاهوی بیرون نداری. این روزها آن سکوت سنگین زیر آب را می خواهم.
۸۸/۰۹/۲۲

نظرات  (۲)

اینها که گفتی انگاری در گلویم گیر کرده بودند . ممنون
حالا می توانم بهتر نفس بکشم ...
ملموس.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">