مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

ای حرم‌ات ...

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۱۰ ب.ظ
گفتی: "همه یه کاری می کنن امشب و فردا این‌جا باشن؛ ما داریم هم‌این امشب بر می گردیم تهران؟" حرم غرق چراغ‌های رنگارنگ بود آن‌ شب. حرفهای من با صاحب حرم تمام شده بود. دلم صاف و روشن بود، هوای مشهد هم. تهران ولی هوایش خراب بود. آسمانش زیاد می غرید آن‌ شب. پروازمان با هزار ساعت تاخیر پرید. 

هیچ‌وقت دیگر، این شب سال را مشهد نبوده ام. آن‌ آخرین بار بود. 

۸۸/۰۸/۰۷

نظرات  (۱)

تنهاباری که این‌شب مشهد بودم تاریخ‌ش با تاریخ‌ِ پست‌تان یکی‌ست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">