مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

دغدغه های زنانه ای که درد دارند

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۸۸، ۱۱:۳۳ ق.ظ
می توانی تصور کنی چقدر سخت است برای من که در جمع دوستانم بنشینم و پیشنهاد سفر دسته جمعی زنانه ای مطرح شود و کسانی از میان جمع کامنت بدهند که "راه دور نرویم چون همسرانمان دلشان شور می افتد و اجازه نمی دهند همراهتان بیاییم". می توانی تصور کنی که این "اجازه نمی دهند" چه سرگیجه ای در من ایجاد می کند. می توانی تصور کنی که هیچ کدام از خانوم های این جمع، مدرک تحصیلی شان کمتر از فوق لیسانس نیست، و سالهاست زندگی در غرب را تجربه کرده اند، و مدتهاست از منابع تصمیم گیری سنتی خانواگی شان دورند. با این حال هیچ کدام از این عوامل باعث نشده که آنها فکر کنند دارند حقی نامربوط برای همسرانشان قایل می شوند که تنها زمینه اش، رابطه ی قدرتی است که سالها در ذهن و رفتارشان جاگیر شده است. من نه ادعای رفتارهای فمنیستی دارم و نه چارچوب فکریم نظریه ی فمنیزم است ولی هیچ نمی فهمم که این دوستان چطور پذیرفته اند که شریک زندگیشان تبدیل شود به عاملی بازدارنده برای تصمیم گیری مستقل -- با این پیش فرض که این تصمیم ها نه تاثیر منفی ای قرار است بگذارند بر زندگی مشترک و نه خارج از اصول دین و مذهبند و نه هیچ چیز دیگر. این دست اتفاقات برای حافظه ی من مثل صاعقه می ماند.

انگار مدتی فراموش کرده بوده ام که سایه ی آن قدرت مطلق مردانه هنوز با شدت تمام بر زندگی زنان سرزمین من باقی است؛ چه در ایران باشند چه خارج از آن؛ شاید چون زندگی خودم از این نوع نگاه فاصله دارد. حافظه ی زنانه ی در چنبره ی قدرت مسلط مردانه ام آنقدر ضعیف شده که وقتی هفته ی پیش یاد تمدید گذرنامه ام افتادم و رفتم مدارکش را جمع  و جور کنم بفرستم سفارت ایران، از اینکه می دیدم فرم مخصوص اجازه نامه ی همسر به علاوه ی اصل گذرنامه اش باید همراه مدارک من پست شود، تا دو روز بغض راه گلویم را گرفته بود. و اینقدر طعم این یادآوری تلخ بود که هنوز مدارک را نفرستاده ام. من تمام این مدت یادم رفته بود که 5 سال پیش برای تمدید گذرنامه ام چطور با هزار بدبختی دفتر خانه ای را پیدا کردیم که امضای پدر وحید را جای او قبول کنند. چون پروسه ی تاییدیه ی اجازه خروج از کشور، اگر قرار بود از طریق سفارت ایران در اوتاوا طی شود -- وحید کانادا بود آن زمان-- ماهها طول می کشید و من باید هرچه زودتر گذرنامه ام را تمدید شده می فرستادم برای ویزای مهاجرت و وقت نبود و اعصاب نداشتم و همه ی اینها ...

هیچ خوش ندارم که فکر کنم این قواعد ناهمگون با زندگی و سطح شعور، فرهنگ، منطق و ... خانومها (ی --بگذار بگویم مذهبی--) برخاسته از دینمان است و خوب می دانم که باید اصول دینمان را از نو بخوانیم. و گمانم به همین زودی ها، روزی باید به دوستانی که اینهمه مراقب "نگران شدن" همسرانشان هستند پیشنهاد کنم کمی فارغ از چارچوب هایی رایج، به زندگیشان و نقش همسرانشان در تصمیم گیری برای فعالیت های نامشترک نگاه کنند. چون این "نگرانی" از نظر من تنها "توجیهی" است برای اِعمال آن قدرت مردانه. (به من نگویید واقعاً نگران می شوند با وجود این همه وسایل ارتباطی و قابلیت های مدیریت زنانه در صورت بروز مشکلات احتمالی) 

پ.ن: گمانم من عصبانی بوده ام که این پست را نوشته ام بعد کمی ادویه اش زیاد شده. بحث من تبلیغ زن سالاری نیست. از نظر من زندگی مشترک، چیزی ورای این رابطه ی قدرت است. و  اگر قرار است "مشترک" و به نفع هر دو باشد، اِعمال قدرت یک طرفه در تصمیم گیری --از هر طرف که باشد-- محدود کننده و بر هم زننده ی آرامش است، حداقل برای من هست.

۸۸/۰۸/۰۳

نظرات  (۱۰)

اتفاقا می‌خوام بگم واقعا «نگران» می‌شیم. می‌شن. یه‌کم گاهی لازمه زاویه‌ی دید رو عوض کرد. البته این درست که پارادایمِ فکریِ دوستانِ شما تغییر کرده به‌مرور و این‌که خودشان عوضِ هم‌سران‌شان نگرانِ خودشان می‌شوند محصولِ این تغییرِ پارادایم است و... ولی اگر از منِ مَرد بپرسی می‌گویم در زنده‌گیِ مشترک، در زنده‌گیِ حتا غیرِمشترک و اجتماعی منِ مَرد برای خودم -حَسَبِ ویژه‌گی‌هایم- وظائفی قائل‌م و آن خانم -هرکه باشد- هم به‌اقتضاء ویژه‌گی‌هاش مسئولیت‌هایی دارد. مثلا ما مردها امکان ندارد گونه‌ای از غم‌ها و دل‌گرفته‌گی‌ها و مشورت‌های‌مان را پیشِ هم ببریم و آن جوابی را که لازم داریم بگیریم. بعضی چیزها را حتما باید مادر، خواهر یا هم‌سرِ آدم (از نگاهِ مذهبی) و یا دوستِ خانم فقط بشنود و به آدم جواب دهد. از آن‌طرف هم مواردِ مشابهی هست. حسبِ این لازم و ملزوم‌ها و نقش‌های متممی و مکملی به‌مرور پارادایم‌ها شکل گرفته‌ند. بعضی درست، بعضی نادرست. با عصبانیت فقط کیک خراب می‌شود. به‌تر است آرام‌آرام این باغ‌چه‌ی عادات را حَرَص کنیم «باهم» یعنی مردها و زن‌ها.


راه سخت و پر فراز و نشیبی‌ست. شاید آن موقع که این را نوشتم آنقدر نمی‌دانستم گره مشکل کجاست. حالا کمی به‌تر می‌بینم گمانم. حداقل می‌دانم لبه‌‌ی لغزنده‌ای‌ست پیدا کردن اعتدال و فهم درست در این نوع مسائل که گره‌ای‌ست بین عقیده‌ی دینی و زندگی روزمره‌‌ی ما.
ولشون کن. بیا 2 تایی بریم.
برای آقای میثم: بله. درد همین است. اینجا هم که جای بحث نیست. من هم نمی توانم بیشتر حرفم را باز کنم -- و بگویم قانون مملکت به کنار مراجع عظام را چه کنم-- چون بلد نیستم مسئولیتش را گردن بگیرم. خواستم تایید کنم حرفتان را که مصرانه بر این عقیده ام که دین اشتباه ندارد و از نو خواندن ام هم همان است که برویم دنبال سر منشاء ببینم از کجا به بعد دین ما اینطوری تعبیر شده که با حساب های سرانگشتی عقل بشری نمی خواند و البته منظورم بیشتر در حوزه ی قوانین اجتماعی است تا جاهای دیگر.
فارغ هم گمانم با همین غ است :)
سلام

اینقدرها هم لزوما قضیه پیچیده نیست ها! خیلی وقتها هم قصه فقط عاشقانه است! حد اقل برا من اینطور بوده. قبل از ازدواج هم همین بود. یادم است یک بار یکی از اردوهای دانشگاه را نرفتم فقط چون احتمال میدادم که دل مادرم خیلی راضی نیست از این قضیه و قطعا دل مادرم برام مهمتر بود تا رفتن به آن اردو! البته میدانم که بین دل مادر و دل همسر تفاوت زیاد است، ولی خوب میخوام بگم که سبکش گاهی همان سبک است! این اجازه دادن و ندادن هم گاهی فقط یک واژه است. وگرنه همسر آن بابا که لابد پاشو با طناب نمیبنده به دیوار که نتونه بره که!
البته خوب همه هم مثل هم نیستند!
به هر حال دل همسر هم گاهی می شود یکی از پارامترهایی که آدم در تصمیم گیری مستقلش لحاظ می کند.
همیشه دوست داشتم یه ازدواج رفاقتی و خارج از چارچوب های سنتی بیهوده داشته باشم و سر همین خیلی از اون عاشقای مصلحتی که دلشون از رنج زنها به درد اومده بود و خودشون رو همراه و همسو با جریان استقلال طلبی زنها میدونستن!!! با دعوتم به نگاه وافع بینانه ازم خواستم که کمی بیشتر زن باشم و مخلص کلام، اگه می خوای بگیرمت من رییسم!!! گذشته از مردها حافظه تاریخی زنها رو چیکار باید کرد !؟ اینها تازه روشن فکراشن که جدا از مرداشون به اینترنت هم فکر می کنن!!! گستره مبارزه به اندازه طول تاریخه دوست من...
وقتی ن عصبانی می شود :) رفیق چه انتظاراتی داری ها، چرا فکر کردی 5، 6 سال زندگی کردن تو یک محیط دیگه می تونه اثر بیست و چند سال اجتماعی شدن رو خنثی کنه؟!
یک نکته اینکه چرا فکر کردی شرایط اجتماعی که داری توش زندگی می کنی کمتر مردسالار؟ چی میشه که آنجا "گرفتن اجازه شوهر" تبدیل به فاجعه میشه؟؟ من می فهمم که شرایط تو، توی ایران عجله ای بوده ولی کلا این نگاه رو نمی فهمم چون توی خیلی های دیگه هم دیدم
زن سالاری کجای قضیه بود ما نفهمیدیم؟ این ملت اگه یه درصد نسبت به شرایط مزخرفی که دارن فکر می کردن، اینطور آتیشی نمی شدن که تا حرف می زنی بگن وااا داری می گی زن سالاری!!




نفیسه قسمت وسط کامنتت رو نفهمدیم. یعنی نفهمیدم ضمیرها به چی و کجا اشاره می کنند. و اینکه شرایط من عجله ای بود یعنی چی؟ انتظار هم ندارم که این اتفاق 5- 6 ساله بیفته یعنی اصلاً منظورم همین بود که ما صد سال هم که این طرف زندگی کنیم و توی شرایط متفاوت باز یک کوله بار پر از این مدل نگاههای و فلسفه ها پشت کارها و تصمیم هامون خوابیده. بعدشم بحث آگاهانه و ناآگاهانه بودن این روند خیلی برام مهمتر از تاثیرشه. طرف اصلاً دلش می خواد زندگیش این مدلی پیش بره، یعنی داره آگاهانه تصمیم می گیره که کس دیگه ای دخل و تصرف کنه در تصمیم هاش؛ دتس فاین. ولی یک وقتی هست طرف اصلاً نمی فهمه داره از کجا می خوره.
بگذار رفیق زنهارم تو را از زن سالاری، همانطور که از مرد سالاری.

(اینم در ذهن من صاعقه میزند)

اینو می‌خواستم تو کامنت قبلی‌ بگم.




هـــــــــــــــــا؟ من نمی گم زن سالاری ها. من می گم کلاً زندگی مشترک، چیزی ورای این رابطه ی قدرته. می گم اگر قراره "مشترک" و به نفع هر دو باشه، اِعمال قدرت یک طرفه در تصمیم گیری --از هر طرف که باشه-- محدود کننده و بر هم زننده ی آرامشه. حداقل برای من هست.
به خاطر یکی دو کامنت قبلی ام عذر می خواهم، اشتباهی آمده بودم ...




علوم ضاله بدفرم ما را منحرف کرده. گمانم دیر فهمیدید این را.
سلام می شود خیلی ساده تر از این هم به همه ی این حرف ها نگاه کرد . و آنوقت است که نه عصبانی می شوید و نه بغض گلویتان را می گیرد . بارها در اجازه ندادن های مردهای اطرافم حکمتی را دیدم که بعد معلوم شده چون از دریچه ای دیگر به ماجرا نگاه می کنند و به همین دلیل کلمه ی (اجازه) را به مشورت تبدیل کرده ام و خیلی راحت زندگی می کنم . و یک عالمه دلیل روانشناسی دیگر در اثرات این اجازه گرفتن ها و ... البته هیچ چیزی افراطش خوب نیست .




چقدر خوب که با جایگزین کردن کلمه ای مشکلاتت حل می شه. من خیلی نمی فهمم حرفت رو راستش.
نگو که برخاسته از دین نیست. ابجکتیو که باشیم هست.




حرف دارم باهات

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">