Unknown
دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۲۴ ق.ظ
اصلاً من همیشه فکر می کرده ام که کوهها در زندگی روحی آدمها تاثیر می گذارند. شهری که کوه نداشته باشد انگار یک طوری خط افقش خالی است. گاهی فکر می کنم کوهها مثل آسمان در معنویت آدمها شریکند. انگار همین که برای دیدن قله ی یک کوه سرت را بالا می بری ناخودآگاه خودت را هم از بالا می بینی. انگار کوچکی خودت را می بینی. هفته ی پیش آن دو سه روزی که کلگری و بنف بودیم سعی کردم به قدر چندین ماه کوه ببینم. بعد که برگشتم به شهر خودمان هی سرم را چرخانده ام که چیزی را که می خواهم ببینم و نبود و جایش خالی بود.
این شهر کوه ندارد حتی تپه و سراشیبی و سربالایی هم ندارد. آنقدر صاف است که گاهی حس می کنم اگر این درخت ها و ساختمان ها نبودند ته دنیا را هم می دیدم. این شهر دریا هم ندارد. دریاچه مصنوعی دارد و رودخانه غیر مصنوعی. ولی تابستان ها از کوچه پس کوچه هایش که می گذری فکر می کنی ته این کوچه ها حتماً دریاست. بس که همه چیز نم دارد و بافت گیاهی اش دریایی است. دلتنگ دریا نمی شوم ولی جای کوه در زندگیم خالی است.
۸۸/۰۵/۲۶
یککم ترسناکه برام داستان نوشتن!