مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

حواستان هست شماهایی که توی ایران هستید با مایی که نیستیم چه فرقی می کنید؟ شما احتمالاً به کار و زندگیتان می رسید ولی انتخابات در تمام سلول های کار و زندگیتان نفوذ می کند. بنابر این دنبالش نمی دوید، توش نفس می کشید. ما این طرف از صبح پای اینترنت خودمان را خفه می کنیم که در جو و جریان قرار بگیریم چون دور و برمان امن و امان است و ملت همچنان آرام از کنارمان می گذرند با یک لبخند به اندازه ی عرض شانه. شب با چشم های پف کرده، از بس به مانیتور زل زده ایم و خوانده ایم و دیده ایم بدون حتی یک خط کار و درس به رختخواب می خزیم و یک لحظه هم عکس های خیابان های ایران از جلوی نگاهمان دور نمی شود. بعد هی کلنجار می رویم که خوابمان ببرد که نمی برد آخرش و صبح می شود و دوباره پای مانیتور تا شب و این دو هفته را من همینطور گذرانده ام. تجربه ی سختی است دوری.  

میان این همه، من امروز کسی را دیدم که چشمهاش برق زد وقتی دستبند سبز من را دید. یک استاد ایرانی-آلمانی که در امریکا به دنیا آمده و بزرگ شده، عربی و فرانسه را روان حرف می زند و با فارسی دست و پا شکسته ای به من گفت "بین من و شیراز دل به دل راه داره". اتاق کارش پر از تابلوهای خطاطی فارسی و عربی بود و یک فرش ایرانی و هزار تا بالشتک با نقوش شرقی. کتابخانه اش که کلاً در مخیله من نمی گنجید. با هم حرف زدیم درباره ی طرح پایان نامه ی من، کتاب او، و انتخابات ایران. از زهرا رهنورد گفت و اینکه چه می بیند از تغییرات ایران و با هم کمی تحلیل کردیم اوضاع را. از در آمدنه بیرون گفت خبر پیروزی موسوی را به من بده.

۸۸/۰۳/۱۹

نظرات  (۴)

کُلا سیاسی به معنای پاکارِ کلمه‌اید. چیزی که هیچ‌وقت در زنده‌گی‌م نتوانستم و نخواستم باشم. واقعا لازمه؟




لازم؟ خیلی انتخابی نیست گمانم. شرایط است.
بیچاره شدیم از کار و زندگی افتادیم. از بس خبرهای مختلف خواندیم و دنبال کوچک ترین تغییر بودیم مغزمان اورلود کرد.
حالا یک پیشنهاد برای تنوع: وبلاگ ها و سایت های طرفدار دکتر احمدی نژاد را هم بخوانید. رجانیوز که مثلاً تابلوست اما بیشتر منظورم وبلاگهاست و فضای آنها. مثلاً حاج رضا را بخوانید:
http://www.hajreza.ir/
این روزها همین ها حال من هم هست دقیقا. دیروز یه جلسه از طرف انجمن اسلامی گذاشته بودیم برای انتخابات. یه خورده لا اقل دلمون خال شد. ولی به حس اینکه توی ایران باشیم و توی اون سیل جمعیت سبز میدون آزادی باشیم چیزی دیگه است. باز خوبه که شما مینویسین اینجا و خالی میکنین خودتون رو، من که توی اوب بلاگم موندم که چی بنویسم، خیلی اوضاع نگران کننده است. نه درس می خونم و نه دست و دلم میره به خوندن، فقط وبسایت میخونم و چشمام دو دو میزنه که بلکه خبرای بهتری برسه. چند روز پیش از تهران برای ستاد میرحسینی که اینجا راه انداختیم پوستر و عکس و شال سبز و دستبند اوردن. بین بچه ها تقسیم کردیم. چه کنیم والله، افتادیم این گوشه ی دنیا و چشم نگران که ببینیم چه میشه آخرش... خدا به خیر کنه.




خیلی پیشرفته کار کردین شما... عکس و شال و دستبند و اینا از تهران ... اووه. من اینجا رفتم خودم روبان سبز خریدم بستم به دست خودم و دوستان :) ولی در عوض یک خیل کثیری را راهی کردیم به سمت اوتاوا برای رای. هی هم بر تعدادشون افزوده می شه. الان دیگه جا نداریم ولی متقاضی داریم زیاد :( از تذکر املایی هم ممنون ولی گمونم تایپو بود :)
یارا سخن از زبان ما می گویی. اینجا دور از وطن گاه از هیجان و گاه از اضطراب تنفس سخت می شود. تنها به یاد وطن و تنها برای وطن نفس کشیدن شیرین است. به امید پیروزی امید که سبزی اش ما را مدهوش کرده.




به قول یکی از بچه ها، حالا درک می کنیم که چرا زمان انقلاب دانشجوهای مقیم خارج از ایران، درس و زندگی را رها کردند رفتند ایران.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">