مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

درد خواهر بودن

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۸۸، ۱۱:۵۸ ب.ظ
تولد نگار نزدیک است و من هر شب - هرشب خوابش را می بینم. خواب موهایش را. خواب دستهایش را. خواب چشمهایش را از پشت قاب قرمز عینکش. خواب دماغ فسقلی سربالایش را. خواب حجم کوچک آغوشش را. خواب گونه های صورتی اش را که به صورتم چسبانده ام. این روزها در خواب هایم نگار در بغل گریه می کنم. و این هیچ ربطی ندارد به اینکه او 3 هفته ی دیگر می آید پیشم. این نشانه است. نشانه ی یک سال دوری. نشانه ی دلی که دیگر طاقتش تمام شده. نشانه ی این که هر چه شب ها و صبح ها را می شمرم انگار تمام نمی شود این سه هفته.

نشان اینکه نخودکیمیشمیش ام تمام شده ...

۸۸/۰۳/۰۷

نظرات  (۳)

بمیرم




نه حالا این‌طور :)
عشق خواهر بودن. این تیتر بهتر نیست؟
اول که سه هفته رو دیدم فکر کردم تو می خوای بیای یعنی اگه انتخابات به دور دوم می کشید این جا بودی...
ولی این که خواهرت می یاد و ذخیره ی نخود کشمیش (و خیلی چیزهای دیگه ت!) دوباره به روز می شه خوشحال کننده تره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">