درد خواهر بودن
پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۸۸، ۱۱:۵۸ ب.ظ
تولد نگار نزدیک است و من هر شب - هرشب خوابش را می بینم. خواب موهایش را. خواب دستهایش را. خواب چشمهایش را از پشت قاب قرمز عینکش. خواب دماغ فسقلی سربالایش را. خواب حجم کوچک آغوشش را. خواب گونه های صورتی اش را که به صورتم چسبانده ام. این روزها در خواب هایم نگار در بغل گریه می کنم. و این هیچ ربطی ندارد به اینکه او 3 هفته ی دیگر می آید پیشم. این نشانه است. نشانه ی یک سال دوری. نشانه ی دلی که دیگر طاقتش تمام شده. نشانه ی این که هر چه شب ها و صبح ها را می شمرم انگار تمام نمی شود این سه هفته.
نشان اینکه نخودکیمیشمیش ام تمام شده ...
۸۸/۰۳/۰۷
نه حالا اینطور :)