آشوب است حالم
دوشنبه, ۴ خرداد ۱۳۸۸، ۰۹:۳۶ ق.ظ
از نگاه من آدم های حرفه ای* دو دسته اند. دسته ی اول آنهایی که حرف هاشان و متن هاشان در عین حال که قوی، پر ملات و به شوق آورنده است، مخاطب و خواننده را نفهم و کودن به حساب نمی آورد. می خواهی جرعه جرعه سر بکشی شان بس که سیال و نرم و روان است بروز بیرونی تفکراتشان. و می خواهی تمام نشود حرفهایشان بس که همراهیت می کنند در کلمه کلمه ی متن تا ته آنچه می خواهی بفهمی. بعد از اتمام هم می خواهی بروی یک دل سیر قدم بزنی و فکر کنی و ایده های خودت را در امتداد افکارشان دانه دانه ببافی و هی ذوق کنی از خلاقیتت و از چیزهایی که یاد گرفته ای.
دسته ی دوم آنهایی هستند که در عین حال که حرف هاشان پر مغز و تفکر برانگیز است، به مخاطب از بالا نگاه می کنند و هر جور شده نادانسته های شنونده را به رخ اش می کشند. می خواهی بفهمیشان ولی زخمی می شوی. تنش عصبی می افتد به جانت. حال تهوع می گیری از همه ی آنچه باید بدانی و نمی دانی. بعد از حرفهایشان از پُری باید بروی جایی بالا بیاوری. باید فاصله بگیری از خودت و آنها با هم هر چند برای لحظاتی کوتاه تا خودت را دوباره سر پا کنی.
متاسفانه سوپروایزر پایان نامه ام از گونه ی دوم است و من هر روز به خودم نهیب می زنم "بدبینی! بگذار کمی از همکاریتان بگذرد، اخلاقش دستت می آید". امیدوارم همینطور باشد، امیدوارم.
*طبیعتاً حوزه ی درسی و کاری خودم را می گویم.
۸۸/۰۳/۰۴
لطف دارین.