مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

دولت امید

يكشنبه, ۳ خرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۳۷ ق.ظ
دموکراسی اصولاً واژه ی مبتذل و دست خورده ایست؛ از آن جهت که هر کسی خواسته چیز روشنفکرانه ای بنویسد از دموکراسی دم زده بدون آنکه تعریف جامع و مانعی از آن به دست مخاطب بدهد. دوست ندارم به کار بردنش را حتی در متن های سیاسی آکادمیک؛ چه برسد به گزارش ها و مقاله های روزنامه ای و وبلاگی. ولی به هر حال دموکراسی و عناصر تعریف کننده اش "آزادی، برابری، مشارکت" چیزهایی است که کم است، که نیست، که گم است وقتی از ایران می خوانیم و می شنویم و می بینیم. این چند هفته که در تلاطم انتخابات گذشت و می گذر و من دائم فکر کرده ام که واقعاً چه توقعی می شود داشت از کسی که رئیس جمهور ایران می شود، به این نتیجه رسیده ام که دمیدن روح امید بین مردم یک جامعه چه نقش به سزایی در ایجاد دموکراسی می تواند داشته باشد. بی ربط هم نیست که بگویم این میان برخورد کردم به مقاله ی "امید و دموکراسی" آپادورای و هی خواندم و هی بیشتر به این نتیجه رسیدم که کسی مثل مهندس موسوی چقدر خوب دنیای مدرن و برخورد با آن را بلد است که درست دست گذاشته روی همین یک نکته؛ "دولت امید". و گرچه که دموکراسی بر پایه ی امید بنا نمی شود ولی امید قطعاً یکی از ملزومات ایجادش هست. این روزها همش توی ذهنم دنبال سر منشاء های امید در جامعه می گشتم. یا بهترش این است که بگویم فکر می کرده ام که چه چیزی باعث تثبیت امید در جامعه می شود. اینکه مردم یک جامعه امیدوار باشند به روندی که جامعه شان در آن در حال حرکت است. و گرچه که نمودار این امید می تواند خیلی صاف و صوف نباشد ولی می تواند قوس های آنچنانی هم نداشته باشد. این چند روز فکر کرده ام شور و هیجان این روزهای انتخابات خیلی "کف" است. نه اینکه مردم ایران را ملت افسرده و غمگینی بدانم ولی این چیزی که من می بینم بیشتر شبیه یک جوگیری عمومی است که البته ایرادی هم ندارد و گمانم همه جای دنیا هم همینطور است (حداقل من در مورد انتخابات اخیر امریکا کما بیش شاهد یک همچین جوگیری ای -- حالا نه به این شور و هیجان -- بودم حتی توی کانادا). ولی چیزی که بیشتر ذهنم را مشغول کرده علاوه بر اینکه چه کار می شود کرد که این برق امید در چشمهای این نسل تازه کمرنگ نشود بعد از انتخابات، همین شعار "دولت امید" روی پوسترهای تبلیغاتی مهندس موسوی بود.

آپادورای مثل خیلی های دیگر "قانون مداری" را مثل نخ تسبیحی می داند که دیگر ارزشهای دموکراسی را به هم متصل می کند در ضمن اینکه مفهومی مثل "امید" را هم وارد جریان دموکراسی می کند. چیزی که امید و قانون را به هم پیوند می دهد وجود امکانات برابر در جامعه است (چیزی که درست مقابل "ممکن است" ها و "شاید" های و "امکان" های نابرابر است). ولی به هر حال "قانون" و قانون مداری" هم نمی تواند فاصله بین آنچه هست و آنچه باید باشد را پر کند. یعنی قانون به هر حال "نماینده ی امید" نیست توی یک جامعه. مثل همین اتفاقی که افتاده و می افتد در جامعه ی خودمان. قانون وجود دارد ولی چون کسی خودش را ملزم به رعایتش نمی کند، خودش باعث افزایش بد بینی در جامعه می شود تا ایجاد امید. به علاوه اینکه ما چون پایه و اساس این خط و قانونمان را دین می دانیم، بلایی که نباید را سر دین هم آورده ایم. یعنی نه تنها به قانون و نظام قانونی و سیاسی جامعه بدبین شده ایم، دینمان هم برایمان مثل حنای بی رنگ است در روابط اجتماعی و حتی فراتر از آن. در واقع اصل قضیه این است که اگر کمبود امید در مردم جامعه ای -- هر چند دموکرات-- باعث مشارکت حداقلی در تصمیم گیریهای جامعه شود جامعه دچار اولیگارشی است نه دموکراسی.

جریان دوم خرداد به عنوان یک جنبش اجتماعی در جامعه ایران با ادعای ایجاد دموکراسی و ترویج ارزشهای اصلی آن (برابری، آزادی، مشارکت) از همان ابتدا نقاط روشن امیدوار کننده ای را برای مردم بخصوص نسل جوان تعریف کرد. هرچند که به هزار و یک علت و مشکل برآمده هم از طرف داعیه داران جنبش هم از طرف گروههای مخالف در رسیدن به اهدافش تا حدودی ناموفق بود. ولی آن حس امید و آن روحیه ی شوق به پیشرفت و برابری و آزادی های مدنی را میان خیل کثیری از مردم ایجاد کرد. شاید اگر آقای دکتری که روزهای پایانی دور اول ریاست جمهوریش را می گذراند -- و امیدوارم دور آخر هم باشد -- روی کار نمی آمد هنوز هم آن کدورتها و افسرده شدن های آن سالهای آخر ریاست جمهوری خاتمی باعث می شد اقبالی که این روزها دوباره به این جنبش شده به این شور و حرارت نباشد. ولی به هر حال تجربه این چهار سال گمانم به خیلی از ما فهماند که جنبش دوم خرداد -- با در نظر گرفتن همه ی کم و کاستی های تئوریک و عملیش -- گام بلندی بود برای باز شدن چشمهای ما برای دیدن واقیعت های نادیده ی جامعه مان و هم تعریف و پیدا کردن خودمان در جامعه ی جهانی.

این چند ماه سعی کرده ام بخوانم و بشنوم هر چه موسوی گفته و قول داده و تعریف کرده را و گمان می کنم او خوب می داند تاکیدش بر ایجاد "دولت امید" در واقع تبیین چارچوب ها و اصول دموکراسی است گرچه از نوع دین مدارانه آن و با تکیه بر ارزشهای انقلاب اسلامی. و این مرا خوش بین می کند. و این باعث می شود که رای بدهم به کسی که در توهم خودش زندگی نمی کند که می بیند دنیای جدید بر چه پایه و اساسی بنا شده بدون اینکه از ارزشهای دینی اش کم کند یا نادیده شان بگیرد.

(از اتاق فرمان پیام دادند که این شور و شوق هنوز در کوچه خیابانها و بین مردم عادی مشاهده نمی شود. البته من هم مستحضر هستم که این هیجان زدگی مفرط انتخاباتی در فضای مجازی بیشتر قابل حس است تا در فضای حقیقی، ولی به نظرم همین بیش از 10 هزار نفری که رفتند ورزشگاه آزادی هم مرا می رساند به آنچه می خواهم بگویم در متن.)

پ.ن: این پست گرچه که به بهانه ی حمایت از مهندس موسوی نوشته شد ولی واقعیتش این است که اینها درگیریهای ذهنی این روزهایم است -- مخلوطی از چیزهایی که به ذهنم آمده با مقاله ی آپادورای -- که با اوج گرفتن شور و نشاط انتخاباتی ای که دلم برایش تنگ شده، فوران می کند.

پ. ن 2: این ویدئوی مصاحبه ی عباس عبدی را دیده اید؟ کروبی از نظر من آدم قابل احترامی است. گرچه که این مدت هرچه دیده ام و خوانده ام، گفته هایش جز در مباحث حقوق بشر من را قانع نمی کند که چطور می شود این خیل روشنفکر او را به عنوان کاندیدا انتخاب کنند؛ این بماند. من فقط رفته ام توی بحر استدلال عبدی که می گوید من مخالف کاندیداتوری خاتمی بودم به سه علت: 1- یا می آید و کنار می کشد 2- یا می آید و رد صلاحیت می شود 3- در نهایت اگر این دو تا نشد و آمد، از توی صندوق بیرون نمی آید. من راستش خیلی متاسف شدم از این استدلال، مخصوصاً بند آخرش. از نظر من از توی صندوق بیرون نیامدن دو معنی بیشتر نمی تواند داشته باشد: یا منظورش این بوده که تقلب می شود، یا اینکه مردم استقبال نمی کنند و رای نمی دهند. حالت اول که هیچ. دومی خیلی غریب است به نظرم. گمانم ما فراموش نکرده ایم تعداد و درصد آرای آقای کروبی را هم در انتخابات مجلس و هم در ریاست جمهوری و تعداد آرای خاتمی را در هر دو دور انتخابات (تازه اگر پایه ی استدلالمان فقط تعداد رای باشد). آن وقت چطور است که آقای کروبی از صندوق بیرون می آید اگر کاندیدا شود و خاتمی نه؟ به هر حال به کروبی هم خواستید رای بدهید اوکی است از نظر من گرچه انتخابات اینطوری به دور دوم کشیده می شود و شاید نتیجه در نهایت نشود آنچه می خواهیم ولی چاره ای نیست دیگر. آخرش این است که بعد انتخابات می گوییم از ماست که بر ماست.      



۸۸/۰۳/۰۳

نظرات  (۱۰)

روی هم رفته مطلبِ قابلِ تأمل، آرام، متین و خوبی بود.
پیشرفت قابل ملاحظه‌ای کردی در منطقی جواب دادن. تحت تاثیر ساختار نوشتار علمی‌ این وره آب.بی‌ جنگ، بی‌ دعوا،بی‌ توهین (خشونت لفظی)بی‌ ترس و پر استدلال. ورود کلمه غرب زدگی به زبان ما مساوی محرومیت از بسیاری ثروت های معرفتی بشر بود. تعصبی کور برای ندیدن و در نتیجه یاد نگرفتن.البته اگر دوستان مثل همیشه دچار تقلیل گریی نشوند و دستاورد غرب را مساوی بیکینی تعبیر نکنند.
من جوون 22 ساله ایرانیم،که از سیاست زدگی،شعارزدگی،عوام زدگی،غربزدگی وبقیه زدگی هایی که تو ایرانه خسته شدم،اما ابدا ناامید نیستم...
تو استادیوم ازادی هم نمیرم که امیدواری خودمو نشون بدم...اصلا اعتقادی به این بازیهای کثیف سیاسی برای جذب ارای جوونا ندارم...
کجای کارید شما؟؟؟
اصلا منظورم پست شما نبود. منظورم وضعیت موجود در آستانه ی هر یک از این انتخاب هاست. این که کاندیدای مورد نظرمون و هم فکرامونو بیست می دونیم و مخالفین رو صفر. طیف خاکستری هم نداریم اصلا. (با این جور پست ها سر حرف باز میشه دیگه)
چقدر قشنگه که ملت اینجا اینهمه آزادی بیان دارن!!!
نظرات تاییدی .......




بنده الان از خواب پا شدم نظرتون رو تایید کردم. حرفی بود؟ اون روزهایی که من فحش می خوردم برا حجابم شما کجا بودی نظر بدی؟
نمیدانم چرا تصور دیگری از شما داشتم
با الهه هم کاملا موافقم
دوران خاتمی ما چه چیزی به دست آوردیم؟
فقط همه چیزمان را از دست دادیم
فرهنگ و دین و عفت و اقتصاد و جایگاه جهانی و و و ....
موسوی هم آدم خوبیه اما به درد رییس جمهوری نمی خورد
آدمی که تا این حد حساس باشد و شجاعت لازم را هم برای این سمت نداشته باشد، فقط باعث سقوط کشور در جهان میشود
او جرات ایستادگی مقابل ابرقدرت ها را ندارد و تسلیم میشود . کوتاه میاید
معلوم نیست بر سر نیروگاههای هسته ای کشور چه خواهد آورد
اصلاآدمی که سابقه نخست وزیری اش این قدر خراب است و همراه با قهر و عقب نشینی، چه امیدی بهش هست؟
آدمی که به خاطر رای نیاوردن وزیر انتخابی اش، صحنه را ترک می کند و استعفا میدهد و با انتقاد همه و حتی امام خمینی روبرو میشود

درضمن اگر رهبری را قبول دارید کاملا معلوم است که ایشان از بین این نامزدها، نظرشان روی احمدی نژاد است




راستش من قصد جواب دادن ندارم به کامنت شما. فقط 1 نکته را در نظر داشته باشین. در"جمهوری اسلامی" به لحاظ تئوریک، چیدمان قدرت از پایین به بالا است نه بر عکس. یعنی "میزان رای ملت است". بر این اساس حتی اگر اینچنین باشه که شما می گید و آقای خامنه ای حامی احمدی نژاد باشن، (و جدای از اینکه من ایشون رو قبول دارم یا نه) ایشون یک رای دارن من هم یک رای. "جمهوری" است دیگر نه؟
خیلی مطلب خوبی بود. نکته ی کاملا درستی را اشاره کردین مخصوصا آنجا که گفتین: "ولی به هر حال "قانون" و قانون مداری" هم نمی تواند فاصله بین آنچه هست و آنچه باید باشد را پر کند. یعنی قانون به هر حال "نماینده ی امید" نیست توی یک جامعه". به علاوه حضور احمدی نژاد ادامه ی "گفتمانی" است که خروجی آن و نتایج عملی اش آن می شود که ذائقه ی مردم برای انجام یک کنش سیاسی (مثل رای دادن) و حضور در عرصه ی اجتماعی عوض شود. هیچ راهی هم نداریم جز آموزش های مدنی به مردم (به عنوان عامل های تاثیر گذار در فرایند های سیاسی) و این هم به حقیقت نمی پیوندد الا با تکثر و تضارب آرا. آرا هم متکثر نمی شوند جز با داشتن رسانه های متکثر. شاید به نظر برسد که دارم صورت مساله را ساده سازی می کنم اما واقعا به نظرم اگر می خواهیم از اصلاح زیر ساختها شروع کنیم باید که از داشتن رسانه هایی مستقل از دولت حمایت کنیم.





اون جمله ای که از متن نقل قول کردید مضموناً مال آپادورای هست نه من. من چون رو هوا ترجمه کرده ام و با حرفهای خودم قاطی کرده ام دیگر راه و بیراه ریفر نداده ام (مصداق بارز پلیجریزم است نه؟ یوهاهاها)
حالاازکجامعلوم که به ارزشهای ماآدمای معمولی احترام بذاره ومثل خاتمی که اومدنش فقط وفقط به خاطراسم درکردن خودش بودودیگرهیچ نباشه وبرام خیلی جالبه که ازدوردارین تماشامون میکنین وبرامون شدین کاسه داغترازآش بدون اینکه وضعیت مارو لمس کنین البته جالب ومسخره!




کاسه ی داغ تر از آش نه ولی من خود همون آش داغتر از کاسه ام الان. در حال قل قل.
از شکافی که میان طبقه های جامعه به واسطه ی انتخابات ایجاد می شود در عجبم. از این همه کم تحملی و برچسب صفر و بیست که به هم دیگر می زنیم.




من الان برچسب زده ام؟ یا نفهمیده ام چی گفتی؟
درباره موسوی موافقم اما در دوران خاتمی شور و نشاط اولیه ای که ایجاد شد بعدا با کم توجهی به امور روزمره مردم که دغدغه شان چیز دیگری غیر از توسعه سیاسی بود دچار سرخوردگی شد. نخبه ها فکر کردند خواست آنها همان خواسته مردم است. شور انتخاباتی استارت خوبی برای شروع حرکت به سوی دموکراسی و حتی مردمسالاری است اما در ادامه توجه به نیاز توده هاست که پایه ها را محکم می کند. چرا از دل دوم خرداد کسی مثل احمدی نژاد درآمد که حالا ندانیم که با او باید چه کرد؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">