مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

و این اتفاق تازه ای نیست

سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۸۸، ۱۰:۱۲ ق.ظ
بیش از 40 کامنت برای پست " من هموطنتان بوده ام" دریافت کرده ام که حدود 30 تایش را اینجا می بینید بقیه را هم نمی بینید چون بنده به روح و روان و اعصاب شما و خودم بیش از این احترام می گذارم که یک مشت فحش رکیک را اینجا منتشر کنم. چند نکته و چند سوال به ذهنم رسید که بنویسم و قائله (اینجوری می نویسنش؟) را خاتمه دهم. باز مثل همان پست قبلی دو قسمت است. قسمت اول به کنش و واکنش ها، رفتارها، نگاهها و خلاصه جماعتی که اسمش را می گذارم "ایرانی" در برخورد با کسی که عقیده اش نماد بیرونی و ظاهری دارد بر می گردد. و قسمت دوم مربوط می شود به مورد خاص موسیقی آقای نامجو که بنده هیچ جوره قرار نیست نقد حرفه ای بکنم این نوع موسیقی را. این حرف ها شاید مال یک گپ خودمانی بود یا نهایتاً یک ایمیل که "صدای ما را هم می شنوید آقای نامجو؟" ولی پیش نیامده فرصتش هنوز.

نکته ی اول این است که متنی که من نوشتم جوابی بود یا صحه ای بود بر پست نازلی کاموری. مخاطبی که می آید اینجا فحش چارواداری بار من می کند یا با زبان خشن عقاید مرا زیر سوال می برد، یا نوشته نازلی را نخوانده یا اساساً نفهمیده منظور آن نوشته چی بوده. نوشته من مخاطب عام نداشت. برای شخص نازلی نوشته بودم و گرچه که مدتها است نمی خوانم وبلاگش را (به دلیل ادبیات نوشتاریش که گاهی برایم سنگین است) ولی همواره این نفس آزاده و برخورد --در بیشتر موارد-- علمی و منطقی اش را با مسایل اجتماعی و دیگرانی که مثل او فکر نمی کنند، ستوده ام. خواننده های وبلاگ نازلی بعد از پست آخرش به اینجا سر ریز شدند و من تنها چیزی که به ذهنم رسید بعد از اینکه شنیدم لینک شده ام این بود که کامنت هایم را از حالت آزاد خارج کنم و بعد از تایید منتشر کنم. و این خود به تنهایی نشان می دهد که احساس عدم امینت برای کسی مثل من که از عقیده اش می نویسد چطور اوج می گیرد.

خیلی سخت نبود برایم پیش بینی اینکه نگاههای سنگین آن روز کنسرت (و همیشه) حالا در قالب لفظ و کلمه بروز خواهد کرد. که کرد. یکی از همین کامنت گذاران گفته بود "نگاهت کرده اند، توهینی، لفظی چیزی که نگفته اند" من اضافه می کنم "کتکم هم نزدند" حتی؛ باور کن. ولی می دانی مشکل چی است؟ مشکل این است که اساس حرف من چیز دیگری بود. من از این نوع تفکر، از این نوع تمامیت طلبی فراری ام. از این برچسب ها از این خط کشی ها که می گویید "مجلس عزاداری را گرفته اند ازت که می روی کنسرت نامجو؟" خیر جناب من منافاتی بین مجلس عزاداری و کنسرت رفتن نمی بینم (اگر اسم و رسم من دیندار است که من بهتر از شما می دانم مراجع و علما درباره ی موسیقی و غیره چه گفته اند و تکلیف من چیست) این خط کشی ها و تعاریفتان را نمی خواهید کمی باز نگری کنید؟ نمی خواهید اینهمه همه چیز را به هم نبافید و تعمیم ندهید؟ "من و امثال من فرزندان آن خاک را از خانه و کاشانه شان فراری دادیم؟" تو بگو من این ور آب چه می کنم؟ آمده ام زاغ سیاه همان هایی را که فراری داده ام چوب بزنم؟ من اگر چه از آن مملکت فرار نکرده ام ولی به هر حال اینجا زندگی کردنم گمان کنم نشان دهنده ی خیلی چیز ها باشد. دیگری می گوید "اگر تو را این گونه نگاه می کنم با شخص تو مشکل ندارم با آن نماد -- روسری/حجاب-- مشکل دارم". فکر نمی کنی چیزی که بهش بد نگاه می کنی شاید "چیز" نباشد؛ آدم باشد؟ و این آدم به هر علتی سبک زندگی خاصی را بر طبق مفاهیم دینی برای خودش تعریف کرده است. و او ای که می گوید "چرا وقتی تو ایران بگیر و ببند هست این روضه ها را نمی خوانی؟" متن من را نخوانده است؛ نه؟ دیگری می گوید "اسلام جز با جنگ سر جایش نمی نشیند". کی جنگ طلب است من یا تو؟ (گر چه که از این "من یا تو" گفتن خودم هم خوشم نمی آید). کس دیگری گفته بود "اگر ظلمی به تو شده از همان جمهوری اسلامی است". گمان نکنم این طور باشد. بیشتر فکر می کنم جمهوری اسلامی تبدیل شده است به بازیچه ای برای ظلم چه بر من چه بر شما و تبدیل شده است به  بهانه ای برای مشروعیت بخشیدن به خشونتی که بعضی دلشان می خواهد بر سر معتقدان به ادیان (تو بخوان اسلام) خالی کنند. فکر می کنم جمهوری اسلامی کیلو ای چند؟ مشکل اساساً عقیده ی دینی است و تقسیم بندی مجازی ای که خود فرزندان آدم بین معتقدان و غیر معتقدان به آن درست کرده اند. و هم این خط کشی است که تبدیل می شود به ابزاری، گاه به دست این گروه و گاه به دست آن دیگری برای بروز خشونتشان و سرکوب.

و همه ی اینها به کنار همواره در حال مقایسه بین آن دو دسته کامنتی هستم که یکی از ظلمی که برای بی حجابی و آستین کوتاه در ایران برش رفته می گوید دیگری از ظلمی که به خاطر چادری بودنش. برایم سخت می شود تحلیل. برایم سخت می شود فکر کردن. ولی بگذارید بگویم که من هم -- با آنکه چادری نبوده ام ولی به هر حال محجبه بوده ام-- در محیط های فرهنگی ایران بیگانه به حساب می آمدم و می آیم همچنان. توی سالن های تاتر شهر، توی سینماها، توی کافی شاپها (فرهنگی نبود این یکی)، توی حتی کتاب فروشی های یک کم خاص، توی بتهون (که دیگر نیست فکرکنم) توی خانه هنرمندان، توی سینما تک، توی موزه هنر ها... این همه از چیست؟ از کجاست؟ از همان خط کشی ها. از آن برچسب انتظارات، از آن تعاریف بی جا. از اینکه توی با روسری را چه به کنسرت نامجو، چه به تئاتر شهر، یا آن طرفش چپ چپ نگاه کردن ها و چشم غره های آن خانم چادری/با حجاب به دختر بی حجابی که وارد مسجد می شود یا ادارات دولتی یا هر جای دیگر از این دست. من فرقی نمی بینم در این رنجی که روح و روان هر دو طرف را خش می اندازد و کینه می کارد؛ همان قاعده ی نفرت متقابلی که امین می گوید در کامنتش. 

یک قسمتی هم بنا بود به صورت خاص درباره ی خود کنسرت آقای نامجو باشد (با در نظر گرفتن توضیحات مقدمه ی متن). البته آنهایی که دیدگاهشان این است که "دختر محجبه را چه به این کنسرت" که خواندن این بند دوم برایشان بی فایده است کلاً.

غیر از اینکه یک بار جای دیگری درباره ی کنسرت کالیفرنیای نامجو نوشتم و او را متهم کردم به باز تولید همان قدرت تمامیت طلبی که در نقدش می خواند، نکته ی دیگری هم بعد از اجرای تورتنو به نظرم رسید که شاید مطرح شدنش بد نباشد. روزی که من اجرای "ترنج" را در کنسرت کالیفرنیا از یوتیوب دیدم دو تا نکته در ذهنم بود. اولی محتوایی بود و دومی شکل اجرا. اولی این بود که مخاطب چقدر می فهد و چه می فهمد از محتوا و موسیقی نامجو. همان که یکی از دوستانم هم اشاره کرده بود: تماشاچیانی که در بی ربط ترین مواقع دست می زدند یا قاه قاه می خندیدند و انگار تنها همین را از کل جریان فهمیده اند و اینکه کلاً عده ای به دنبال پیدا کردن آن کلمات نامتعارف و بی پرده می گردند و همین است که موسیقی نامجو را برایشان دلپذیر کرده (و البته اشکالی هم ندارد). و دوم شکل اجرای روی سن و میکرفن به دست و گروه همخوان و این حرف ها که از نظر من خودش شکلی از بازتولید قدرت بود و قصه اش طولانی. دوستی به من تذکر داد چرا نامجو را متهم می کنی و چرا توقع داری او هم نگاه تو را داشته باشد، که من پذیرفتم آن موقع. ولی بعدها که مصاحبه ها و حرف های نامجو را شنیدم، باز بر گشتم به حرف خودم. چون به نظرم رسید او خوب می فهمد نظریات پست مدرن را و قدرت فوکو را و غیره. امروز اما نمی خواهم اینها را بگویم چون حداقل نکته ی دوم درباره ی کنسرت تورنتو صادق نبود (به آن شدت). حرف امروزم این است که آقای نامجو! فرا هنجار بازی* گاهی باعث می شود که حرف بخشی از مخاطبانت گم شود بین سوت و کف بقیه. که صدای یک عده به گوشت نرسد. که بخشی از اثرت نقد حرفه ای نشود. که یک عده بدون آنکه علت و معنای آن فرا هنجار را فهمیده باشند تشویق کنند و عده ای هم نگاهت کنند بی آنکه امیدی به شنیده شدن داشته باشند.

و فعلاً همین

* این عبارت نازلی است


۸۸/۰۱/۲۵

نظرات  (۱۱)

"من فرقی نمی بینم در این رنجی که روح و روان هر دو طرف را خش می اندازد و کینه می کارد؛ همان قاعده ی نفرت متقابلی که امین می گوید در کامنتش." با شما کاملاَ موافقم.
البته ما بد حجاب ها فقط از چادری ها فحش نمی خوریم، گاهی لطف خانم های نه چندان حجاب دوست اما مسن تر هم شامل حالمان می شود. ما ایرانی ها اصولاَ چشم دیدن کسی جز خودمان را نداریم.
مردمانی هستیم که تحمل یکدیگر را نداریم. فرقی نداره که تو تهران سکونت داریم یا پاریس و لندن و واشنگتن و تورنتو.
مهم اینه که ما فقط خودمونو درست میدونیم.
همه مثل هم هستیم.
ببین عزیز جان چطوری دنیای مدرن داره مارو مسخره می کنه
http://www.youtube.com/watch?v=sICPLzBbUIU&feature=related
خیلی عذر می خواهم ها این نوشته‌های شما زیاد هنری! پست کلنیال و استراکرچالاالیست است!! اصلا نمی دانم این واژگان را درست نوشتم یا نه، فرق چندانی هم نمی‌کند! چون من برای پز دادن نیست که می‌نویسم، بیشتر برای یافتن چیزهای ساده است، که البته شما که با دنیای ساده زیستن بدون دنگ و فنگ عادت ندارید مشکل است که حرف های آدم بی سواتی مثل من را بفهمید!
قربان دستت حالا که شما همه دنیای هنر اسلامی و ضد اسلامی را فهمیدید به من نا فهم بفهماندی چرا آدم باید برود آن سر دنیا برای دیدن هنر ایرانی!؟ ماشاالله ماشاالله در ایران خودمان هم فرهنگستان داریم هم نیستان و هم چمی دانم چی چی استان. علمای اسلام هم که قربانش بروم مثل ماشین کپی روزانه هزاران فتوای هنری س.کس.ی و استراکچراتیس در می‌کنند، حالا بعد از این همه توضیح باز من نفهمیدم چرا شما آن هم دنیای خوب خوب را ول کردید آمده اید این ور دنیا برای دیدن کنسرت اون یارو اسمش چی بود!؟
خوبه یه جمهوری اسلامی یه مشت آخوند پیدا شدن اگه نه بعضیا از عدم عقده گشایی به کجاها کارشون که ختم نمی شد؟؟؟ مگه مساله حجاب و به نظرم کلمه پوشش ماله امروز و دیروز ؟ حالا الانه به خاطر ارتباطات و این بازیا یه قدری بیشتر سر زبونهاست . این مسائل از دهه 40 به این ور تو ایران و بین ایرانیها هم بوده . خانم نازلی هم فرزند همون آدمایی که حجاب و املی و بدبختی می دونستن . و حالام داره اونو میگه بی اونکه راجع بهش فکر کنه . شما چرا تو یه فضای کاملا غیر منطقی از آدما انتظار دار ین منطقی فکر کنن و عاقلانه حرف بزنن و فحش ندن ؟؟؟ اینکه فحش میدن مدال افتخار برا من و شما . فحش ینی کم آوردیم . ینی فطرت مام میگه پوشش مناسبه اما این گذشته و این مد لاقیدی نمیذاره ما مث شما پاک باشیم . فحش ینی ما عصبانی هستیم از این خلق کثیف که همه جایی بودنو میخواد و با همه کس بودن و بدن و مث خیلی چیزای دیگه عمومی می کنه . واین ینی شما دار یراه درست و میری حتی اگه تو دنیا یدونه باشی. به زودی خواهند دید اونایی که اینجور موضع میگیرن زنان محجبه و با سواد ما دنیا رو فتح می کنن :
و اذا خاطبهم جاهلوا قالوا سلاما...
زیاد به موضوع ربط نداره ولی از کامنت های قبلی این یکی به دل من چسبید:
why all iranians look like hookers
خود ما چند بار شاهد این صحنه بوده ایم؟ فکر کنم این خانوما و آقایون قبل از اینکه به یک زن محجبه چپ چپ نگاه کنن بایستی یک آسیب شناسی بکنن که این پدیده از کجا شروع شد. البته خب طبق معمول جمهوری اسلامی را مقصر می دونن. ولی آیا واقعاً فقط این جمهوری اسلامیه که مقصره؟ این پدیده دیگه از مرزهای انتخاب پوشش فراتر رفته. این پدیده باعث شده که بسیاری از دخترها و زن های ما خواهی نخواهی به شکل زنان خیابونی جلوه کنن. و فقط به ینگه دنیا هم ختم نمیشه. کافیست توی خیابونای تهرون راه بریم.
ادامه ...
هرجور دلمون می خواد لباس می پوشیم ولی هر آدم دیگه ای رو با هر سر و شکلی نقد می کنیم اگر لباس باز پوشیدیم؛ مدام می پاییم که دیگران چه جوری دارن نگاهمون می کنن و هر کی از ما راحت تر لباس پوشیده به تیر نگاه غضبناکمون دچار می شه و آنهایی که به هر دلیل شخصی حجاب دارند که اصلا امل اند و ...
از نظر ما، ایرانی یعنی نژاد برتر، روزی 3 بار ایمیل ایرانیهای پر افتخار را برای هم فوروارد می کنیم؛ عربا که ملخ خورند، چشم بادومی ها مثل مگس همه جا هستند و این اروپایی-امریکایی ها هم که سمبل بی احساساتی هستند. افتخار انگیزترین تاریخمون همون زمان کوروش هخامنشی است و از ایرانی بودن فقط فوروارد کردن ایمیلهای petition خلیج فارس و نوروز رو بلدیم.
وبلاگ می نویسیم تا بگیم خیلی باحالیم، نه واسه اینکه با دیگران تعامل داشته باشیم. از ادبیات لمپنی استفاده می کنیم بازه واسه اینکه بگیم مخلص همه بروبکس باحالیم. مطلب خانم نازلی را که می خواندم بدون هیچ سابقه ذهنی قبلی و بعدی، این سئوال برایم مطرح شد که اصرار ایشان برای ... پیچ شدن یا بودن یا کردن چه معنی دارد؟! نمی دانم اگر کسی فهمید به ما هم بگوید.
و بالاخره نامجو را دوست داریم و فقط مال ماست چون به نوعی سمبل همین آنارشی است، سه تار می زند ولی از آن اشکال می گیرد. روزگاری عاشق موسیقی سنتی بوده است ولی الان از سبیل شهرام ناظری و تحریرهای شجریان خوشش نمی آید. چون هیچ آداب و ترتیبی نمی جوید و هرچه می خواهد دل تنگش می گوید و چون خود خود ماست که روی سن می خواند.
اینها که هر چه دارند بار مذهب و دین می کنند وقتی می خواستند با فرد مورد علاقه شان ازدواج کنند، نمک نذر امامزاده صالح کرده اند و برای ماشین n میلیون تومنی شان قربونی کشته اند و خونش رو به پلاکش مالیده اند. خلاصه اینکه ما اصولا همه چی رو با همه چی قاطی می کنیم، شاید مثل خود من .
و اما نکته آخر که دوست عزیز، لطفا قالب وبلاگتون رو عوض کنید؛ چون برای خوندن دو تا مطلب آدمها مجبور می شن 4 بار به چشمشون استراحت بدن و این از حلاوت خوندن کم می کنه
موید باشید
سلام
من دیر و اتفاقی رسیدم اینجا. دیر رسیدن خوبیش اینه که نظرات دیگران رو هم می خونی و سعی می کنی یه چیز جدید بگی، اما اتفاقی بدیش اینه که نویسندگان وبلاگها رو نمی شناسی و ممکنه نظراتشون را منصفانه نقد نکنی. اولش هم می خواستم خودم یه پست بدم ولی دیدم خیلی عاریتی می شه.
اینم بگم که من عاشق جامعه شناسی ام ولی تحصیلات آکادمیک در این زمینه نداشتم چون وقتی فهمیدم خودم رو هم خوب نمی شناسم گفتم ولش کن. این مقدمه رو گفتم که بگم اینها فقط نظر شخصی منه
دوست عزیز ما ایرانی ها آنارشی هستیم آنارشی مطلق، برای ما آزادی یعنی عدم وجود قانون، پلورالیزم یعنی تظاهر به بی دینی و لائیسیته، راحت بودن یعنی فریاد زدن همه اون چیزهایی که بهش می گن privacy ، با حال بودن یعنی یا تو گنگ مایی، یا آدم نیستی.
ما هفته ای دوبار راجع به اینکه عربا ملخ خورن سخنرانی می کنیم ولی تو اولین فرصت می ریم دوبی چون از مراکز خرید و کنسرتاش و وایلدوادیش نمی تونیم صرفنظر کنیم. و در حالی که سنمون اصولا به قبل از سال 60 قد نمی ده می گیم خاک تو سر ج.ا کیش قرار بوده اینطوری باشه؛ یادمون رفته که آزادی های زمان شاه هم فقط وقتی تو محدوده مردها بود، کاباره و عرق خوری و ... خوب بود.
ما برای کنسرت شجریان تو تهران حاضریم 100 هزار تومان پول بدیم در حالی که اصلا با موسیقی سنتی حال نمی کنیم و تو خونه متالیکا گوش می دیم، می ریم چون مده که بریم.
مهاجرت می کنیم بدون اینکه راجع بهش مطالعه کرده باشیم مهاجرت می کنیم چون دیگه ایران جای موندن نیست، می ریم که دیگه آزاد باشیم. ولی خوب می ریم تازه می شه اول دردسر چون یاد نگرفتیم به آزادی های دیگران احترام بذاریم و یا اینکه حد و حدود آزادی چیه، خوب عیب نداره طلاق می دیم/می گیریم؛ آزادیه دیگه.
ادامه دارد ...
من اونی نیستم که اینو نوشته:
"چرا وقتی تو ایران بگیر و ببند هست این روضه ها را نمی خوانی؟"
متنت رو هم چندبار خوندم و همین سوالو دارم.

اگر چه... نرود میخ آهنین در سنگ
متاسفانه ما مردم ظاهر بینی هستیم و بدتر از آن که بعضی نمادها را با واقعیت اصلی امور اشتباه می گیریم و در تکمیل اشتباهمان آدمها را قضاوت می کنیم هر کسی مثل من نیست لاجرم علیه من است. من به کشورهایی مثل ترکیه، سوریه، لبنان و ... حسرت می خورم. به نظرم رشد فرهنگ عمومی و پذیرش همدیگر در چنین کشورهایی با ایران ما اصلا قابل مقایسه نیست.
تازه وبلاگتان و پست جنجالی تان را دیدم. خیلی خوب بود. یکی باید بزند این حرف ها را و باید هم منتظر همین فحش ها و برخوردها باشد قبل از اینکه اینترنت هم ملک مطلق دوستان بشود. این حس انحصار را نمی دانم از کجا آورده ایم. شاید بریتان جالب باشد که هر وقت با شوهرم رفته ایم سانس آخر سینما فرهنگ که فیلم زبان اصلی ببینیم نگهبان دم در، بلیط فروش و هرکسی که ما را دیده به طرز توهین آمیزی یادآوری کرده که فیلم، زبان اصلی است ها!انگار قیافه تعیین می کند کی باید فیلم زبان اصلی ببیند. رفتم کتابخانه تخصصی هنر در فرهنگسرای نیاوران و کتابدار عزیز هیچ گونه راهم نداد و ده بار یادآوری کرد که اینجا کتابخانه هنر است و زبان اصلی هم هست . یعنی شما برو رمان فهیمه رحیمی بخوان و اینجا نیا.
من که نه الآن و نه چهارسالی که انگلیس زندگی کردم از رو نرفته ام و حق حیات هنری خودم را حفظ کرده ام. شما هم نروید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">