مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

من هموطنتان بوده ام نه قاتل پدرتان

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۸، ۱۱:۰۶ ب.ظ

این متن را 10 -12 روز پیش نوشتم در پاسخ به پست نازلی درباره ی کنسرت نامجو در تورنتو. دلم می خواست کمی تغییرش می دادم و برای خودش (نازلی) می فرستادم که نشد و از صرافتش افتادم. گفتم بگذارمش اینجا به هر حال.

--------------------

از آن شب یک جمله و یک تصویردر ذهنم همواره تکرار شده "من هموطنتان بوده ام نه قاتل پدرتان!" و بعد تصویر "بودا"ی ویران شده ی بامیان.

 جمله ی اولی حرفی است که خودت هم زده ای. آن شب من هم حواسم بیش از اینکه به نامجو، اجرا و شعرها باشد به آدم های اطرافم بود. به سنگینی نگاهشان. به تیغ نگاهشان. به حس تملکی که نسبت به نامجو داشتند. به نمایش قدرتی که رفتارشان بود. به از بالا نگاه کردن به من محجبه ی املی که نمی دانستند چرا آنجایم. به حس سوء ظنشان. سفارتی ام؟ جاسوسم؟ آنجا چه می کنم؟ نامجو را با من چه کار؟ تازه آن موقع هنوز آن تکه های شبهه ناکش را هم اجرا نکرده بود. نگاهها دنبالم می دوید. ندیدم هیچ کدامشان تاب بیاورند چشم در چشم نگاهم کنند. آن شب من دوستانی از جنس آنها داشتم. مثل من نبودند. محجبه نبودند. ولی دوستان چند ساله بودیم باهم. آن شب حتی همان دوستان هم هل هلکی سلام کردند و از ما گذشتند. بر ما چه گذشته این سالها؟ چرا من تبدیل شده ام به نماد نفرت انگیز آن نظام؟ چرا من شده ام قاتل پدرانشان؟ مامور مخفی ی سفارتشان؟ آن آدم های به قول تو شیکان پیکان و امروزی چه فرقی دارند با آن 2-3 تا فروشنده سوپر خوراک و مغازه های اطرافش که من 1 بار بیشتر ازشان خرید نکرده ام آن هم با دعوا. چرا اینهمه ادعای خارجی بودگی شان گوش فلک را کرکرده ولی حتی بلد نیستند "ادا"ی این خارجی ها را در بیاوردند که همیشه به عرض شانه لبخندی --هرچند زورکی-- تحویل بدهند که ادعای مالتی کالچرال بونشان را یک جوری به من ثابت کرده باشند. چرا ازمیراث مدرنیته فقط چپ چپ نگاه کردن به معتقدان ادیان (تو بخوان اسلام) را به ارث برده اند؟ من جامعه شناسی خوانده ام ولی هنوز تا حرفه ای بحث کردن و عمل کردنم بسی فاصله دارم. آنچه یوسف اباذری همواره در گوشمان می خواند-- "عینیت" جامعه شناختی — را هنوز ندارم. ولی آن شب بر من سخت گذشت. آن شب بعد از یک ددلاین خفن بکوب آمده بودم تورنتو که با یک مشت ایرانی دیگر از موسیقی شالوده شکنانه ی نامجو لذت ببرم. البته این اولین باری بود که در کانادا در یک کنسرت ایرانی شرکت می کردم و البته تجربه ی دلنشینی هم نبود برایم؛ نه من باب محتوا و اجرا من باب همان "تیغ نگاهها". تیغی که درک نمی کنم چرا بر رویم کشیده اند. من ای که مثل خودشان ساکن این ور آبم. مثل خیلی هاشان دانشجو ام. مثل خیلی هاشان از زور چپان کردن قاعده و قانون فراریم (بخصوص که برپایه ی دین باشد). با هر خبر بگیر و ببندی از یران دلم لرزیده است. با هر نشانی از تندخویی حکومت و حکومت گران ایران در برخورد با شهروندان ضعف اعصاب گرفته ام. من نمی گویم ضدیتی با آن نظام دارم که ندارم و البته انتقاد دارم؛ زیاد. ولی کاش همان ها که آنطور با  نگاه و رفتارشان من را زدند یک لحظه فکر میکردند "این موسیقی نامجو" حتی برای این دخترک محجبه هم یک چیزی داشته که کشاندتش اینجا. او هم شاید لذت می برد از "ترنج" از "بیابان" و از هزارتا چیز دیگر. نامجو را ملک طلق خود دانستن مثل خیلی چیزهای دیگر بدجوری آن شب می زد توی ذوقم. من توی آن سالن نه احساس ناراحتی می کردم از اینکه ملت رفتند و آمدند و با واین گلویشان را تر کردند. نه می خواستم کسی را به دین مبین هدایت کنم. نه می خواستم گزارش محرمانه ای برای سفارت ایران مخابره کنم. نه قراربود راپورت و آمار نامجو را به کسی بدهم. و نه هیچ چیز دیگر. آمده بودم کنسرت. آمده بودم دم عیدی دل خودم را شاد کنم.   

واما تصویر بودا ای که در بامیان فرو ریخت. آن هم در ذهنم تکرار می شود من باب همان تکه ی اجرای گوسفندی. من هنوز یاد نگرفته ام چطور و چگونه با این موقعیت ها برخورد کنم. من ای که بچه مذهبی بوده ام هیچ گاه به خودم اجازه نداده ام رفتاری از خود بروز دهم که مخاطبم حمل بر بی احترامی کرده باشد (یا حداقل دانسته و از روی قصد نکرده ام این کار را). حتی اگر علیه دین من گفته باشد و عمل کرده باشد. نامجو را من آن شب عصبانی یافتم. منظورم ازعصبانی این نیست که از دست کسی یا چیزی آن شب خاص ناراحت یا عصبانی بود. منظورم به کل شخصیتش است. و من به او حق می دهم. من هم اگر خواننده ای بودم و هر روز گیر و واگیر داشتم از بالا و با بالا و همیشه در حول و ولای آن قدرت بالای سر، حتماً عصبانی می بودم. حتماً عصبانی تر از او حتی. ولی چیزی را که نفهمیدم همان بود که آن روز در بامیان هم نفهمیدم. بودا را چرا نابود کرد طالبان؟ بت بود؟ نماد کفر و شرک بود؟ شیء تایید کننده ی عده ای از خدا بی خبر بود؟ عکس العملشان چه بود؟ ویرانش کردند. که چه؟ آن نماد کفر دیگر نباشد. که آن بت پرستها حساب کار دستشان بیاید که دلشان خنک شود که دین خدا (و قوانین خودشان) را اجرا کرده باشند. نامجو چه کرد؟ آن شب چه شبی بود؟ شبی که جمهوری اسلامی اسمش را گذاشته آغاز هفته ی وحدت (تولد پیامبر به روایت شیعه و سنی). نامجو هم دستش را گذاشت روی همان نماد. هم او که مبنای دین من (والبته جمهوری اسلامی) است. هم او که جمهوری اسلامی قدرتش را و پذیرفته شدنش را از او گرفته. راستش من خیلی راحت تر با "آن تکه" کنار می آمدم اگر نامجو توضیح نمی داد که کی گوسفند بوده و کی چوپان و منظور چه بوده اصلاً. می توانستم برای خودم ببافم که اثر هنری لزوماً معنای واحد ندارد. می توانستم فکر کنم لزوماً صدای گوسفند توهین به کسی نیست. همان طور که سر "والضحی"اش گفته بودم چه کسی می تواند قانون بگذارد که چه کسی قرآن بخواند چه کسی نخواند. چه کسی این آتوریته را دارد که بگوید قرآن باید با چه لحنی خوانده شود؟ چه فرق می کند تکرار لغوی نامجو با تکرار قراء مصری؟ چه فرقی می کند تغییر لحن هاشان باهم؟ چه کسی می تواند بگوید قرآن این طور "باید" خوانده شود نه آنطور؟ مثل این است که بگویی آدم بد صدا نباید اصلاً قرآن بخواند چون به قرآن توهین می شود. من این آتوریته های مجازی را قبول ندارم. آن شب هم همین طور برخورد کردم ولی بعد از توضیحش فکرکردم این آدم عصبانی چرا دارد همان کاری را با اسلام و محمد (ص) می کند که طالبان با بودا و بوداییان؟    

در باره ی کامنت های این پست: و این اتفاق تازه ای نیست       

۸۸/۰۱/۱۹

نظرات  (۴۹)

عجب وضعیه این کامنت‌ها! با بعضی‌ش قه‌قاه زدم، با بعضی‌ش غصه خوردم و بعضی‌ش هم حرف‌های بعضا درستی داشتند. به‌طورِ مثال: کامنتِ ماهی خوب بود، دوخطِ اخرِ کامنتِ مهرناز خیلی پارادوکسیکالِ خنده‌داری بود!، کامنتِ محمد از تورنتو هم خیلی خنده‌دار بود و چرند، ب.م. اگر نتیجه‌گیریِ آخرش رو این‌قدر صریح و راحت نمی‌نوشت کامنت‌ش خیلی خوب بود، سینا که ظالمانه نوشته و... باقی رو هم به تناوب نگاهی انداختم. واقع‌ش اینه که هم‌اون‌طور که خودتون به‌تر می‌دونید «پیش‌فهم»ها و «پیش‌فرض»های ایدئولوژیک اصلی‌ترین عاملِ چنین اتفاقاتی‌ند و هم‌اون‌جور که تو بعضی از کامنت‌ها بود درست‌شدن‌ش زمان می‌بره. در موردِ بودای بامیان هم تاحدودی با استدلالِ ب.م. موافق‌م البته اگر و فقط اگر منظورتون از اهانتِ نام‌جو سرو نباشد به اعتدالِ محمَ اَ اَ اَ اَد باشه... باهاتون موافق‌م که نام‌جو عصبانی بوده و عصبانیت خوب نیست چون انسان رو از حالتِ اعتدال و انصاف و عقل خارج می‌کنه. برای هر صبری اجری هست و هر ظلمی که به انسان در راهِ حقیقت می‌شه، حسنه‌ای به‌تبع‌ش براش نوشته می‌شه و شاید سیئه‌ای‌ش باطل. دل قوی دار...
شدی غخع قثشممغ یخدگف ندخص صاغ؟!




رمز گشایی:
And you really don’t know why
http://www.gordab.com/content/archives/1798

اینو امروز خوندم. اونقدر حسم بود که باید حتما اینجا می ذاشتم
اگر از خود متن بگذریم که به نظر من شاهکار بود چون مدتی بود که دنبال چند تا جمله راجع به این نامجو میگشتم که خودم رو یا بهتر بگم درون خودم رو آروم کنم پیدا نمی کردم که الآن لا به لای این تشبیه ظریف اون جملات رو پیدا کردم و کلی حال کردم.
از اون جالبتر برام این بود که میون نظرات، کمتر کسی به اصل موضوع اصلا التفات کرده بود و همه بیراهه زده بودن مثلا حجاب و این جور داستانا و اصلا خیلی خیلی کم بودن کسایی که به موضوع اصلی وتشبیه به جای نویسنده پرداخته بودن و فکر کنم این سطحی نگری از نگاه ههای اون شب کنسرت برای نویسنده دردناک تر باشه
بازهم متاسفم.





قربون داداش کلاً و جزئاً و همه جوره
لایخافون لومه لایم. اگر ناراحتتان میکند اشکال در ایمان شماست. نه در دیگران.
chon fonte farsi nadaram ziad neminevisam....harchiam mikhastam begam "AMIN" be zibayee gofte....
ba AMIN kheili movafegham
۰۹ ارديبهشت ۸۸ ، ۲۰:۴۹ کودن با استعداد
قاتل پدر من نیستید اما جرات ندارید حرف مرا منتشر کنید. من نه به شما فحش دادم٬ نه حرف بدی زدم. حتی تا حدی با شما همدردی هم کردم و شما را قربانی نامیدم. حتی به دلیل صداقتتان لینک شما را در وبلاگم هم گذاشتم. اما چه چیزی در نوشته های من بوده که شما را به فکر سانسور آن انداخته٬ نمی دانم. می توانید با سانسور نوشته های امثال من٬ به خوانندگانتان القا کنید که همه دارند شما را تخطئه می کنند و بیشتر حس مظلوم بودن خود را در آنها ایجاد کنید اما حداقل با خودتان روراست باشید.

موفق باشید.




من از شما کامنتی پیش از این دریافت نکرده ام. می توانید دوباره بنویسید اگر وقت دارید. من اگر کامنتی را هم سانسور کرده ام فقط به خاطر کلمات رکیکش بوده که گمان نمی کنم کامنت شما جزو آن دسته بوده باشد. خوب بود اگر کمی به شک می افتادید که من شاید نگرفته ام کامنتتان را.
دوست عزیز ...من هم اگه اونجا بودم بد نگاهت میکردم.چون خشمگین ام.چون این بغض همیشه همرامه.چون ناراحتم...و به اندازه 20 سالی که نذاشتن زندگی کنم غمگینم.
تو با حجاب راحتی .دلت میخواد اونجوری زندگی کنی.این حق رو داری.
ولی من ندارم.
دوست داری کسی مجبورت کنه به لباس تنگ و (به قول شما )بدن نما پوشیدن ؟
منو مجبور میکنن به پوشیدن چیزی که ازش بیزارم...چیزی که نمیخوامش و بهش اعتقاد ندارم.
مسئله ساده است دوست من .من خشمگین ام.و از این نماد...این زندان ...این اجبار بیزارم...
از اینکه برام سخته بهت احترام بذارم منو ببخش دوست من.الان تو دیگه خودت نیستی ,تو هم یه جورایی تبدیل به نماد شدی.من از اون نماد بیزارم نه از تو .
خشم نگاه من به سمت تو نیست ....30 سال عذاب پشت اون نگاه هاست...
دوست عزیز من سلام

دوست من ...از اونا دلخور نباش.به نظر من (تکرار میکنم به نظر من )باید حتی بهشون حق هم بدی.دوست من ,من هم اگه اونجا بودم بهت بد نگاه میکردم.چون من از یه چادری کتک خوردم.چون الان توی کشوری زندگی میکنم که یه دختر چون فقط و فقط چادری یه از خیلی لحاظ به من ترجیح داده میشه.چون تو چادر رو (حجاب رو)سرت کردی اما اونا توی سر من زدنش.
دوست من ,مادر من هم چادری یه .سالهاست.
من میبینم که همیشه به اون زن ,به اون دختر چادری احترام گذاشتم و هیچ وقت بهش نگفتم چرا چادر میپوشی ولی اون میاد و به من هزار و یک جور تهمت میزنه و به من میگه فاسد.به من (فقط چون اونجوری که دلم میخواد لباس پوشیدم)میگه تو بذر فساد رو توی جامعه میکاری.
روزبه،


به نظر من مشکل تو اینه که کسی‌ که با حجاب باشه رو مساوی با "حاملان مفاهیم جمهوری اسلامی" میدونی‌. یعنی‌ اسلام رو با جمهوری اسلامی یکی‌ میکنی‌. طبق استدلال شما یک خانم عرب با روسری هم حامل مفاهیم جمهوری اسلامی هست! همین مغالطه‌ها هست که باعث این جور اختلافات می‌شه. اصلا ممکنه یکی‌ اصلا مسلمون نباشه و دلش بخواد حجاب سرش بذاره، می‌شه حامل مفاهیم جمهوری اسلامی؟ یه کم منصف باشیم خوبه. تو که به خدا اعتقاد نداری روزبه، باید حداقل یاد بگیری که به مقدسات دیگران احترام بگذاری. اینو غربی‌ها حداقل فهمیدن. اگر نمیخوای به اعتقادات دیگرن احترام بذاری بهتره فقط به وبلاگ خودت بپردازی و کامنت نذاری.


بی‌ وطن،

من متاسفم که شما رو بیرون کردن، ولی‌ شما هم باز مغالطه می‌کنید. از کجا قضاوت می‌کنید که نویسندهٔ این وبلاگ "همفکران" همون کسانی‌ هست که شما رو بیرون کردن؟ انصاف هم خوب چیزیه.


حسن آقا،


باز هم خودا رو شکر که افرادی مثل شما حکومت در ایران رو در دست نداران، چون وضع از این هم که هست افتضاح تر میشد. اصلا برات قابل تعریف نیست که کسی‌ با نظام "ضدیت" نداشته باشه. یعنی‌ اگر از نظام نفرت نداری برو بمیر! افرادی مثل شما متاسفانه اونور خر پریدن. بدون که قدم اول در صلح و آرامش احترام متقابل هست که ظاهرا در شما وجود نداره و از وبلاگت مشخصه. دیگه اینکه شما ظاهرا غرب رو هم ملک خودتون میدونید! من فکر نمیکنم که نویسندهٔ این نوشته از ایران فرار کرده باشه. چرا فکر میکنی‌ که هر کی‌ اومده خارج مثل خودت از ایران فرار کرده؟ یعنی‌ هر کی‌ میره خارج از ایران فرار کرده؟ آخر استدلاله این دیگه! موفق باشی‌.
می‌فرمایید: من نمی گویم ضدیتی با آن نظام دارم که ندارم و البته انتقاد دارم؛
شما که هم با آن حکومت ضدیتی ندارید و هم مسلمان باورمند هستید (بنا به نوشته خودتان) حالا به چه دلیل از آن حکومت و آن ملک اسلام زده فرار کردید و به دیار کفر آمده‌اید!؟
من واقعا این نکته را نمی‌فهمم اکثر مسلمانهایی که به دیار کفر می‌آیند هیچ مشکلی نه با اسلام دارند نه با حکومت گران زورگوی ممالک اسلامی ولی باز با تحمل هزار دردسر به دیار کفر می‌آیند. واقعا دوست دارم بدانم استدالا افرادی مثل شما را.
آری، تو هم وطن من بودی، هستی و خواهی بود، وطنی که کم کم از ضمیر و ذهنم در حال پاک شدن است و ریشه های دیگری را جایگزینش می کنم و با آنها خوشم و من هم تو را قاتل پدرم نمی دانم و تو را دوست میدارم ولی عده ای از همفکران شما، من را از همان وطنی که من و شما را به هم پیوند می داد و من و شما هر دو با جان و دل برای ساختنش زحمت میکشیدیم بیرون کردند به جرم اینکه راه دیگری برای زندگی خود برگزیده بودم. متاسفم از اینکه آتش می آید خشک و تر با هم میسوزند. ولی من در مقابل شهامت شما سر تعظیم فرود میاورم و امیدوارم همیشه در عقاید خود ثابت قدم باشید.
اگر در اروپا بازوبند صلیب شکسته ببندی به دست‌ات یا در آمریکا کلاه نوک تیز کاکلوس کلاون بکنی سرت، این دیگر لباس و عقیده‌ی شخصی‌ات نیست که بقیه به‌ات لبخند بزنند و «مولتی کالچر»بازی دربیاورند برای‌ات یا واقعن عقیده‌شان باشد. خیلی طبیعی است که ایرانی‌های خسته و فراری از جمهوری اسلامی هم روی خوش به حاملان آن مفاهیم نشان ندهند.
محمد و بودای بامیان؟ شما مومنان فاجعه‌اید! اعتقادات خود را خیلی واقعی می‌بینید و توهین لفظی به‌شان را هم ارز تخریب فیزیکی می‌دانید! این‌جا قضیه‌ی تشابه تخریب بودای بامیان طالبان در یک کفه و گوسفند نامجو در کفه‌ی دیگر نیست، به نظرم تخریب بودای بامیان و سرو صدای مسلمین به کاریکاتورهای محمد در یک کفه است.
I am surprised about the non-religious Iranian community in Toronto. Have they not seen so many Muslims in Canada going to school with them? working in companies, shopping centers, airport, etc.? Is the problem with being religious, or being Iranian or the combination of the two? I know having the two combination plus being a woman with scarf makes it very difficult in a western country. Being Iranian + religious always makes you "randomly" selected at the airports and being a "VIP" at US boarders for a special registration! Now, your fellow Iranians also don't accept you being in Iran or elsewhere. What a crisis this is! The Iranian community in Canada is so amazing. Religious, non religious, refugees, non-refugees, educated, non-educated, etc. cannot tolerate/accept one another. Even within each category, there is division. That somehow explains why our soccer team does not have enough harmony (be ghole namjoo: melli pooshe bazande az aane maa). It is part of our culture. The first year I came to Canada, I went to a government office to do some paper work. I saw an Iranian woman talking in Persian with her little son, so I went to her and asked a question about the forms "in Persian". She answered all my questions in English! There was no religion involved in this incident but it was being Iranian.
I was also in that concert. I saw another lady with hejab who left in the middle of the concert. Perhaps it was because she was both offended by Namjoo's insult to Islam plus the heavy atmosphere against a woman with scarf. I think Canadians are a lot more mature when it comes to these issues although there is a lot more for them to learn. Some Canadians may be racist against other nationalities, but at least they are not racist against themselves! Iranians love westerners but are racist against their own race
من هم توی اون کنسرت بودم و روسری هم داشتم. یه عده ظاهرا نمی تونن درک کنن که مشکل نگاه کردن به آدم نیست. مشکل نفرتیه که پشت اون نگاهه. مشکل اینه که ما هیچ ربطی به جمهوری اسلامی نداریم, اما یه عده ظاهرا نمی تونن بفهمن که مسلمون بودن مساوی حمایت کردن از جمهوری اسلامی نیست. اینکه حجاب تو ایران اجباریه چه ربطی به من داره که شماها به من چپ چپ نگاه می کنین؟ از کجا می دونین من موافق حجاب اجباری هستم (که اصلا نیستم). چرا باید یه دیوار ضخیم بین من و شما باشه و چشم نداشته باشیم همدیگرو ببینیم, فقط به خاطر اینکه من روسری دارم؟ خدا رو شکر که شماها کاره ای نیستین, چون ظاهرا نفرت انقدر وجودتونو پر کرده که اگه کاره ای بودین می زدین همه مسلمون ها رو می کشتین. کاش از زندگی کردن تو خارج از ایران حداقل احترام گذاشتن به عقاید دیگه رو یاد گرفته بودین, کاش مثل نازلی یه جو انصاف داشتین.
چقدر خوب با این حست همراه شدم مکشوف عزیز، پوستت رو کلفت کن و به این موجودات کوته فکر مجال بده تا عقده های سی ساله خودشون روی لچک های امثال من و تو تف کنن، بلکه هم یه کم خالی بشند، نگران نباش و غم مخور.. مرسی که نوشتی.
۲۷ فروردين ۸۸ ، ۰۰:۴۷ عباسحسیننژاد
و البته آقای رجب!
اقتضای ادب این است که آدم به کسی که احترامش واجب است احترام کند!
حال اگر این فرد کسی باشد که سرور عالمیان است در رتبت و مرتبت، این «صلی الله علیه واله وسلم» چیز کمی است، بسیار کم!
۲۶ فروردين ۸۸ ، ۲۳:۳۲ عباسحسیننژاد
بودا دل من است که تخریب می‌شود...
زرشک. تا آخرش قابل تحمل بود، یک دفعه اون «صل الله علیه واله وسلم» رو جلوی اسم محمد انداختی. امثال شما نمیتونن مثل آدم حرف بزنن؟ واقعا مضحک نیست هر دفعه نام کسی مطرح میشه آدم ثناگویی کنه؟
Wow.. I am so glad you wrote this. It is interesting and saddening that most of your readers justify that being in minority has such consequences that must be accepted.. They fail to notice that they are part of the very problem they are perpetuating. My mom also wears hijab, and I don't. I can feel the heavy looks at her, especially in iranian stores such as khorak, etc, which have terrible mannerisms in general. Us persians are terrible in social interactions. We tense up when we see another iranian, our noses tend to go upwards, we are always better, especially if the other person is wearing hejab. We lack insight. We lack insight so much that we fail to see where the problem is.. we fail to simply accept andrecognize it, which is the essential first step. We are self-rightous. We are always right. It must be your fault for wanting to be treated equally regardless of your choie of religion. It is of course very acceptable to shed all our dignity and go to concerts with so much maike-up and in mini-skirts that my canadian friends have to ask why all iranians look like hookers. That seems to be somehow quiet acceptable..

Khaneh az pay bast viran ast, and we think all is well and fantastic.
سید جمشید از «تحقیر یک دیسکورس انحصارگرا» سخن گفته. این personification عجیب را برای من معنا کنید که دیسکورس چگونه تحقیر شدنی است؟ این آدمی است که حس دارد و تحقیر می شود. صحبت از قیاس مع الفارق کرده اند و خودشان قیاسی می کنند که خنده آرد خلق را: شرکت کنسرت نامجو با روسری چه شباهتی به شرکت احزاب تمامیت خواه در انتخابات دارد؟ اگر همه ی شرکت کنندگان در کنسرت نامجو روسری سر کنند کنسرت تعطیل می شود؟
چه کسی به شما این اتوریته را داده که مختصر و مفید کل اسلام و مسلمانی را در یک دیسکورس انحصارگرا (که وجودش را انکار نمی کنم) خلاصه کنید و به آن اعلان جنگ کنید و میدان را هم بچینید آن طور که روسری بر سر هموطن مسلمان خودتان را هم پرچم چنین حریفی ببینید و فتوای بی ضرر بودن تیراندازی به او را به دلیل بر سر داشتن پرچم بدهید؟ مگر آن هموطن خودش نمی تواند روسری خودش را تفسیر کند و حتماً باید به فتوای شما تبدیل به نماد و پرچم شود و آماج تیر کینه؟
بهروز هم گفته «ریخت جمهوری اسلامی» را نمی خواهد ببیند و نویسنده ریخت جمهوری اسلامی است. در قالب این جمله هر جور استدلال نژادپرستانه ای را با تغییر کلمه ی «جمهوری اسلامی» می توان گنجاند. بگو سیاه. بگو یهودی. بگو آتئیست. بگو همجنس گرا. همین که «ما» از ریختشان بدمان بیاید می توانیم سرکوب شان کنیم. جمهوری اسلامی هم می گوید ریخت «غربزده» را نمی خواهد ببیند. اگر یک چیز باشد که ریخت جمهوری اسلامی را نفرت انگیز می کند همین طرز استدلال است - و نه فقط چون که این استدلال فعلاً علیه ماست: ذات این جور استدلال نفرت انگیز است.
به نظرم خوبی این نوشته همین است که پیشاپیش به کامنت های عصبانی اش هم جواب داده که «من هموطنتان بوده ام نه قاتل پدرتان!» و اصلاً از این «هموطن»های عصبانی باید پرسید که معنی وطن چیست و معنای هموطن بودن چیست؟
یک هموطن عصبانی گفته که «مشکل تو اینه که هنوز با اساس جمهوری اسلامی مشکل نداری... و تو شدی نماد جمهوری اسلامی» ولی پاسخ نوشته را نداده که خود پیشاپیش پرسیده است که «چرا من تبدیل شده ام به نماد نفرت انگیز آن نظام؟ من ای که مثل خودشان ساکن این ور آبم. مثل خیلی هاشان دانشجو ام. مثل خیلی هاشان از زور چپان کردن قاعده و قانون فراریم (بخصوص که برپایه ی دین باشد). با هر خبر بگیر و ببندی از یران دلم لرزیده است.»
اصلاً بگیرید که جمهوری اسلامی در بین هموطنان فقط سه درصد طرفدار داشته باشد و ما که از بنیاد با آن مشکل داریم اکثریت باشیم. این وطن را چطور خواهیم ساخت که همان اقلیت سه درصدی هم بتواند در آن زندگی کند؟ یا نکند آن ها هم باید آواره بشوند و این دور باطل هی بچرخد؟
چه لذتی دارد این نمایش عصبیت و نفرت؟ این کینه ی نفس گیر به چه کاری می آید جز ویرانی بیشتر و افزودن به رنج آدمیزاد؟ این قاعده ی نفرت متقابل - که چشم را در برابر چشم در می آورد - انگار همه مان را کور کرده باشد.
I understand your frustration and am sorry to hear that but I hope you also understand that given that many times I have been shouted at by black chadori women or pasdars holding shotguns because of few hairs since childhood how inevitably I would get scared when I see one
نوشته شما مرا به یاد دختری چادری انداخت در دانشگاه هنر که از عذاب همین نگاهها و برخوردهای تحقیر آمیز اساتید و هم شاگردی هایش مجبور به ترک تحصیل شد. راز ناکامی بسیاری روشنفکران ما این است که گمان می کنند قدرت و هژمونی فقط مربوط به حکومت است و دستگاههای قهریه. برای همین است که روابط قدرت اتوکراتیک خودشان در محیطهای کوچکتر - همچون محیط یک کلاس - را نمی بینند.
سلام دوست دردمندم،

واقعیتش، این حرف‌ها برایم تازه نیست، حالا چرا؟

یک نمونه‌اش برمیگردد به ده یازده سال پیش، دختر تازه از راهنمایی‌ در رفته ائ رفته بود سینما. فردایش با قیافه ماتم زده به بغل دستیش گفت چه مرگش شده...و بغل دستی‌ خونسرد گفت خوب تقصیر خود چادری ها هست که کم میرند سینما.

من از چهارم دبستان چادری بودم. تنها چادری کلاس. اما آنروز هنوز شاگرد‌ها انقدر معرفت داشتند که اگر یواشکی نوار آوردند تو مدرسه و زدند و رقصیدند در را روی من نبندند.

تمام چهار سال دانشگاه با حرص خط کشی‌ می‌کردم.از اینطرف خط کشی‌، از آنطرف خط خطی‌.اعصابی بود که هر روز با (به قول تو) تیغی، چشم غره ای...نابود میشد. که من چادری‌ام اما اینجوری نیستم، آنجوری هم نیستم.

در تحصنی یادم هست که جلوی هزار جفت چشم به همه اعلامیه دادند به من نه.

خوب تو از این سالها یه جورای رستی‌. چرا؟ ساده است چون چادری نبودی، اما مثل بقیه بی‌ حجاب هم نبودی و خطا‌های غیر قابل بخشش برای یک چادری برای او بخشودنی بود. پس هم اینوری‌ها در مهمانی ها دعوتت میکردند هم انوری ها.این است که در ایران این بیرحمی را حس نکردی، که بود؛ شاید هم بیشتر از اینجا.

چه بگویم که چه گذشته بر سمبل‌های دینی ما. و نسل‌ها توان آنچه میرود را باید پس بدهند ،اهانت که چیزی نیست، روزی را میبینم که به دختران چادری هتک حرمت کنند یا...نه نمیخواهم ببینم. فقط بسیار میترسم از حجم تنفری که روز به روز بیشتر انباشته میشود...

راستی‌، من را شناختی بغل دستی‌ ؟ آنروز نفهمیدی، دردم را نفهمیدی...نفست از جائ گرم بلند میشد، امروز اما نه. من عادت کرده ام.

اما این متن، چی‌ می‌تونم بگم جز اینکه خوب بود و عمق درد پیدا.دلم سوزید. لازم است که ما ایرانی‌‌ها کمی‌ با هم حرف بزنیم و کمی‌ دلمان برای هم بسوزد. خیلی‌ لازم است...اگر فرصت حرف زدن ب طرف مقابل بدهیم بفهیمیم چی‌ در این کله‌های مهر و موم شده می‌گذرد، ممکن است موقع تیغ کشیدن کمی‌ دستمان بلرزد.

دوست جامعه شناس عزیزم این روز‌ها بیشتر از قبل به سعهٔ صدر فکر می‌کنم.
تو تنها نیستی‌ دوست عزیز،

همگی‌ در تفهّم یکدیگر همشاگردی ایم. مطمئناً آدمی‌ مثل تو با طرز فکر نازلی و خواننده‌هایش آشنا بود. پس هیچ لزومی نداشت باب گفت و گو باز کند اما کرد و این یعنی‌ نمره یه قبولی.

اما جدا کردن سیاست‌های غلط یک حکومت با عقاید محترم یک فرد، از قماشی که تا دگر اندیشی‌ میبینند، چنگ و دندان‌های تیزشان را رو میکنند،انتظار زیادی بود.

و اما شما، خانوم، آقا، بفهم که فرقی نیست بین تو و فحش کاری‌ها یت و او که سر چهار راه با باتوم میایستد. او هم بزرگ شدهٔ همان برخورد تو است با دگر اندیش. این طنز دردناک را بفهم.

تو تنها نیستی‌ عزیزم،

همگی‌ در تفهّم یکدیگر همشاگردی ایم.
مشکل تو اینه که هنوز با اساس جمهوری اسلامی مشکل نداری. اینجا همه مشکل دارند. هرکی هم که اونجاست مشکل داره. حالا وقتی تو شدی نماد جمهوری اسلامی معلومه که ملت بد نگاهت میکنند. این حکومت ملت رو بیشتر از اونی که فکر کنی ضد دین کرده.
برای شما این رفتار عجیب است. سختی و عذابش را تازه تجربه کرده‌‌اید. بارها نه تنها با نگاه با حرف توهین شده، بارها طالب نگاه و عقده‌ای و ... خوانده‌شده‌ام. آن هم در نوجوانی، نه الآن که به محیطم کمتر حساسم. به جرم نبستن دکمه مچ مانتویی که زیر چادر می‌پوشیدم. به جرم خنده‌ی بلند، به جرم معتقد نبودن به دین معلم‌های مدرسه‌ام.
***
کار زشت زشت است. متأسفم با شما بد رفتار شده‌است. البته آن رفتار را بیشتر از جنس واکنش عده‌ای ستم دیده می‌دانم نه کنش عده‌ای بر حق نشین.
سلام. خیلی جالب است که آن طرز نگاه ها را با نابود کردن بودا در بامیان مقایسه کرده اید. به قول علمای اسلامی، قیاس مع الفارق کرده اید. یعنی توجه ندارید که میان تحقیر یک دیسکورس انحصارگرا و تحقیر همه ی عالم توسط آن دیسکورس انحصارگرا تفاوت هست؟ آنها که به شما تحقیرآمیز نگاه کرده اند با هیچ جای دیگر عالم مشکل ندارند اما تفکری که شما علمش را بر سر می برید همه را منحرف و اهل جحیم حساب می کند.
درست مثل شرکت کمونیست ها و احزاب اسلام گرای الجزایر در انتخابات. آنها را از انتخابات حذف می کنند. بعد رفقا اعلام می کنند که این چه دموکراسی است که ما را نمی گذارید در انتخابات شرکت کنیم؟ جوابش این است که چون اگر به قدرت برسید بساط انتخابات را جمع می کنید.
سرکار خانم
همین طور فشارها برای کسانی که نمادهای فرهنگی اسلام را حمل می کنند لازم است. چون اگر مجال داده شود و فی المثل در همان کانادا جان بگیرید، با همه ی نمادهای فرهنگی دیگر همان کاری را می کنید که اسلام با مجسمه های بودا در بامیان کرد. ببخشید که شما را نمی توانم از ارتش اسلام جدا کنم. شما نشانه ی یک دیسکورس هستید خانم. مردم از آن دیسکورس زخم خورده اند. همان خواننده را دیسکورسی که شما پرچمش را حمل می کنید سرویس کرده است. کم مانده بود به جرم قرآن خواندن دهنش را آسفالت کنند. گفت غلط کردم و رهایی یافت.
جالب است که همه ی مقدمات را دارید اما شیوه ی استدلالتان درست مثل بچه های حزب اللهی تهران است.
نمی توانید پرچم اسلام را بر سر ببرید و اگر از روبرو تیری به شما خورد بگویید من که با این ها نیستم. اسلام جز با جنگ سر جایش نمی نشیند. این دینی است که به چیزی کمتر از همه چیز راضی نیست.
خود راه بگویدت که چون باید رفت.
ما اینجا نیومدیم که خارجی بشیم. حتی نیومدیم که خارجی بودن و لبخند و این جور چیزا یاد بگیریم. فقط اومدیم که ریخت جمهوری اسلامی رو نبینیم. تو هم خیلی ریخت جمهوری اسلامی هستی. فقط همین.
من شرمنده ام خانم برای نظر های فحاشی. من قسمت نظر خواهی وبلاگ خودم رو بستم به خاطر همین ها. لینک که می دادم به مطلب شما فکر کردم که اینطور آدم ها سرازیر می شوند اینجا اما به جای شما تصمیم گرفتم که ارزشش رو داره.
من شرمنده ام اگه بیشتر ناراحتتون کردم اما نوشته خوب شما باید خونده می شد.
مخلص
نازلی
بعله دوست گرامی در اقلیت بودن همیشه همراه با آزار و اذیت، شک و تردید دیگران و در بهترین حالتش نگاه های سنگین و غیر دوستانه وفاصله گرفتن افراد است، من گفته و احساس شما را بخوبی درک میکنم چرا که از دوران نوجوانی تا به امروز که نیم قرنی از عمرم میگذرد روحی و جسمی مورد آزار قرار گرفته ام نه تنها من بلکه خانواده و اقوامم و پدر بزرگ و....اگر شما هم مانند من درایران و خانواده ای غیر مسلمان بدنیا میامدید شاید امروز کمتر از نگاههای غیر دوستانه اطرافیانتان آزرده میشدید.
تو از این مینالی که چون روسری داشتی بد نگاهت کردن؟ بمیرم الهی. جز جیگر بگیرن.
میدونی من تا حالا چند بار فقط و فقط برای اینکه آستین کوتاه تنم بوده کتک خورده ام و شب رو بدون اینکه فرصت این رو داشته باشم که به خونواده ام خبر بدم تو بازداشتگاه خوابیدم؟
ای کاش من هم اون شب تو اون کنسرت بودم و بد نگاهت می کردم.
آره ناراحت شدی آخیمی دونی ماها چقدر از زندگی در اونجایی که این حق به امثال تو داد که ما رو قضاوت کنید ناراحت بودیم... خب عزیزم چیزی که عوض داره گله نداره... معلوم می شه که نامجو داره به بلوغ می رسه اون چیزی که ازش نام می بری یه اثر هنری نیست بختکیه که به جون نیمی از دنیا افتاده کسی هم نمی خواد نابودش کنه اینجا مملکت دموکراسیه مگه ناراحت نشدی تو از یک نگاه؟؟؟ اون حق داره عقیده شو بگه اگر از نگاه اون و بقیه به معتقداتت راضی نیستی برو جایی که راضی باشی... اشکال نداره گاهی هم تو ببین که وقتی تو تهران به دگرپوشان مثل فواحش نگاه می کنن چه حالی میشن...
یه چیز دیگه یادم اومد.

جرات داری بین همون خارجی‌ها که دوست داری ما اداشونو در بیاریم با صلیب شکسته‌ی هیتلر برو ببین چیکارت می‌کنن. حالا هی روضه بخون که مگه من پدرتونو کشتم؟ انتخاب شخصیمه!
....تو که این قدر مسلمونی وسط بلاد کفر ...؟ چرا کنسرت مگه عزاداری رو ازت گرفتن ...؟؟؟




سانسور
وقتی مردمو تو ایران برای یه روسری عقب رفته یا یه استین کوتاه آزار و اذیت میکنن چرا از این روضه ها نمی خونی. وقتی با چادر تو کانادا زندگی میکنی یعنی قبول میکنی اقلیت باشی. وقتی با چادر بین ایرانی های خارج میری یعنی قبول کردی که یکی از سمبلهای منفور جمهوری رو بین مردمی بیاری که از همه چیز جمهوری اسلامی متنقرند. خیلی ناراحتی برو یخه جمهوری اسلامی رو بگیر نه مردمی که از دستش فرار کردن. اگر هم کسی ظلمی به تو کرده همون جمهوری اسلامیه.
قضیه اینه که حجاب برای یکی مثل من که تو ایران اونقدر فشار اومده بهش دیگه انتخاب شخصی نیست. نماده. اگه هم بد نگاه کنم بهت مشکلی با شخص تو ندارم با اون نماد مشکل دارم.

خارجی‌ها هم که لبخند می‌زنن بهت به خاطر اینه که ۲۰سال مجبور نبودن حجاب داشته باشن. مجبورشون کنی اونها هم وقتی زورشون برسه با لقت میزننت نگاه که هیچی.

معتقدم بهت کمی ظلم شده (در این حد که بد نگات کردن) ولی قابل مقایسه به ظلمی که به همون ظالم‌ها میشه (که اگه بدون حجاب باشن شلاق می‌خورن و ...) هنوز خیلی جا داری. اگه انرژی داشته باشم ترجیح می‌دم برای اونا بزارم اونوقت مشکل تو هم خود به خود حل می‌شه.
یه علتش اینه که کسانی که در آن کنسرت دیدید همگی از اینکه در کشور کانادا هستند٬ دلخورند( هرکس بنابه دلیلی) و مهمترین علت هم وجود افرادی مانند شما ( معتقد به همانی که شما دین مینامید ) است. شما و امثال شما ٬ کسانی هستید که فرزندان یک کشور را به راحتی از خانه و کاشانه شان فراری داده اید. چه بسیار افرادی که در آرزوی عزیزی سالها در خارج از ایران دلسوخته و دلشکسته گریسته اند. شما نمادی هستید از افرادی که دیگر عقاید و ادیان را کفر می دانید( نگویید که شما نیستید٬ مگر که مسلمان نباشید). آنچه پیروان ادیان( خصوصا دین اسلام) در یک نکته مشترکند٬ توقع بالا و خودبرتر بینی است. هزاران سال است هر بلایی که خواسته اند بنام خدا٬پیغمبر٬ امام٬ کشیش٬ روحانی و.... بر سر انواع بشر آورده‌اند و می آورندو انتظار دارند همه جلویشان تعظیم کنند. باور کن همین آدم هایی که در کنسرت دیدی آدم ها خوبی هستند٬ چرا که اگر تو و امثال تو جای آنها بودید( به دلیل اعتقاد به همان عقاید ) رفتاری غیر از این انجام می دادید. چنانچه دنبال این هستی که گل سرسبد باشی و همه از دیدنت خوشحال باشند٬ بهتر است به ایران و یا کشور های مسلمان دیگر بروید و به جای کنسرت موسیقی تلفیقی( که به دستور تمامی آیات عظام که اجرای حکمشان بر شما واجب است٬ حرام است) به تکیه و روضه خوانی و مجلس ختم و قرآن خوانی بروید.
bebinam tu iran ham haminghadr shoma demokrat tashrif darin?mamlekati ra ba dine ... be ...
hanuz ham motawaghehid?w
veghahate shoma vaghean had o hodud nadarad.




سانسور کردم حرفهاتون رو چون معتقدم با کلمات رکیک نه مشکل شما حل می‌شه نه من. ن
من در تورنتو به بسیاری از کنسرتها رفته‌ام از کنسرت شجریان گرفته تا رقص محمد خردادیان در ۱۰۰۱ شب. همیشه هم خانومهای با حجاب زیادی در این مراسم دیدهام. و کمتر بی‌ احترامی از مردم در مورد افراد با حجاب دیده‌م. فکر می‌کنم شما احتمالا یا توقع زیاد دارید یا اعتماد به نفس کم. و بنظر من بسیار با بی‌ انصافی در مورد فروشگاه ایرانی که نام بردید صحبت کردید. لطفا کمی‌ با خود صادق باشید.
آخر اینها ارواح پدرشان سمبل آزادی و دموکراسی هستند. حرف های تو را که خواندم یاد مادر پیرم افتادم. هر وقت که به یکی از آن مغازه های ایرانی می رویم، توی ماشین می ماند و مرا برای خرید تو می فرستد. نمی خواهد تو بیاید چون فکر می کند همه به او چپ چپ نگاه می کنند، چون رو سری به سر دارد. اول فکر می کردم که پارانوید شده (که قدری شده). ولی شاید همه اش هم پارانویا نباشد.
این انقلاب خیلی کارها کرد که نبایستی می کرد، خیلی ها را آواره کرد. ولی در عین حال پته این جماعت تافته جدا بافته را رو انداخت. نشان داد تا موقعیکه زن های محبجه مملکت توی پستو بودند هیچکدام صدایشان در نمی آمد. ولی حالا که از پستو در آمده اند تبدیل به سمبل جمهوری اسلامی شده اند. برای این عزیزان چیزی فرق نکرده. آنموقع سمبل جهالت بودند، حالا هم دوباره سمبل جهالتی هستند که این آقایان و خانم ها در جمهوری اسلامی می بینند. راستش من همین جمهوری اسلامی آخوندی را به صد تا سیستم دموکراتیک که این عزیزان در سر می پرورانند ترجیح می دهم. نوشته خیلی خوبی بود. موفق باشی
جالب نوشته ای. اما وقتی خود شما و خیلیهای دیگر با نام مستعار یا با یک حرف الفبا به عنوان نویسنده ، می نویسید؛ فکر نمی کنید همین نشان می دهد که چقدر از همدیگر می ترسید؟ فکر کن ببین آیا این ترس واقعیست و نمود عینی دارد یا خیر. من نمی گویم واقعی نیست. اگر واقعی باشد آنوقت گفتن اینکه چرا می ترسیدند من مامور جمهوری اسلامی باشم، بی معنی میشود. به همان معنی که شما و خیلیها مستعار نویس می شوید به همان معنی هم ایرانیها میتوانند به تو مشکوک باشند.

فکر می کردم کسی که اعتقاد دینی قوی دارد ، باید قویتر از این باشد که با نگاه مردم دردش بگیرد و نتواند از کنسرتی لذت ببرد.
ممنون! ممنون به خاطر حس خوبی که از خواندن این مطلب به من منتقل کردید.
حس خوبیست مسلمان بودن حتی زیر نگاههای تیز و کنایه های لایه لایه...
خیلی نوشته جالبی بود . از این باب که حرف دل بود و زیاد به کلی گویی و اینا نیفتاده بود. این نگاهها رو نذار به حساب اینکه فکر می کنن قاتل پدرشونی یا .. (اکثرشون البته )بذار به حساب اینکه در چارچوب پیش داوریهای اونا اینکه یک خانم محجبه بیاد کنسرت نامجو کمی عجیبه . نه اینکه درست باشه حالا پیش داوریشون . اما این چیزیه که اکثریت فکر می کنن.حالا اینکه برسه به جاییکه ما به ادم غریبه ای که متفاوت باشه از پیش داوریها و دسته بندیهای پیش ساخته ما چشم غره نریم زمان می بره. زمانی که خیلی آدم ببینیم اینقدر که 90 درصد آدمایی که می بیینیم با اون دسته بندیهای ذهنی ما فرق کنند. اگه ذهنمون کپک نزده باشه اونوقت انشا.. می فهمیم که بابا دنیا همش تو کله ما خلاصه نشده.
من از یکی از مذهبی‌ترین شهرهای ایران برای‌تان می‌نویسم. نمی‌دانم آن شب اصلن کسی حتا کلمه‌ای به شما گفته یا نه. ( فکر نمی‌کنم کسی چیزی گفته باشد). شما خیلی توقعی هستید. دیگران نمی‌توانند به شما نگاه هم بکنند. اینجا وقتی کسی کمی موهایش بیرون باشد، مردم بله همین مردمی که در ایران هستند و ربطی هم به طالبان علی الظاهر ندارند، پوستش را می‌کنند آن وقت شما از یک عده بدبخت بی‌وطن که عقده شده‌اند از بس معلق بوده‌اند بین شرق و غرب توقع دارید نگاه‌تان هم نکنند؟
کاش بتوانیم کمی خودمان را جای دیگران بگذاریم. خانم نازلی کاموری برای این که پست‌مدرن بودن‌شان را ثابت کنند، علاقه‌ی وافری به این سبکی که شما نوشته‌اید و من اسمش را احساسات سطحی مظلوم‌نمایانه می گذارم دارند. بهتر است همه کمی چند پله بالاتر برویم و بعد منظره‌ی کلی را ببینیم. البته شما می‌توانید آن قدر بزرگ نباشید ولی اگر بدانید که نیستید بد نیست. برای همین این چند کلمه را نوشتم. امیدوارم از حرف من کم‌تر ناراحت شوید.
واقع شدن در اقلیت، دردناک است. ستمی که اکثریت بر اقلیت می کند در هر زمینه ای که باشد دردناک است. ستم های دیگران را به پای کسی دیگر نوشتن، قضاوت از روی نوع عقیده و جنس و نژاد دردناک است.
اما درک رفتار غلط آن هموطنان، بدون این که توجیه گر آن باشم، ساده است. زندگی ما در دنیای نمادها و علامت هاست. سالهاست در ایران، چیزی به نام غیر اسلامی بودن وجود ندارد. لاییسته، بی ایمانی، مسلمان نبودن، هرچه اسمش را می گذارید، اصلا متفاوت بودن به شدت تنبیه و مجازات شده است. این حس را در تک تک ما به وجود آوردنده اند. حجاب نمادی شده است از قدرت قاهره نظام سیاسی بر تن و روان زن و سپس مرد. حجاب بیش از آن که نمادی مذهبی باشد شده است یک علامت سیاسی. این علامت حالا اگر در محیطی دیگری ظاهر شود، مردم ترس خورده را می رماند. واکنش های غیرعقلانی واکنش های توده وار نشان می دهند. به یاد بیاورید شعارهای یا روسری یا توسری را. به یاد بیاورید اخراج از مدرسه، دانشگاه محیط کار، اعزام به کمیته و پاسدارخانه و مینی بوس سر چهار راه را...این است که حجاب شده است علامت.
نظام های سیاسی به رفتار هیستریک مردمان دامن می زنند. غلط های جامعه را نهادینه می کنند. بین من لایئک و شمای مسلمان شکافی ابدی ایجاد می کنندو ما از هم متنفر می شویم و سپس به هم شیدا می شویم. نه تقصیر شماست نه تقصیر من.نظامی که رسما اعلام کرده در اینترنت هم جاسوسی می کنیم و وب لاگ هایتان را رد گیری می کنیم، طبیعی است که ظن جاسوسی را در تمام شهروندانش قوی می کند. طبیعی است که ما را بیمار می کند که از هم می رماند که از هم می ترساند که از هم بیگانه و غریبه می کند.
در یک کلام متاسفم از آن چه بر شما، بر خودم و بر همه ما رفته و می رود
هنوز خیلی راه داریم که یاد بگیریم به مخالفمون احترام بذاریم.
د، حیف!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">