آن برگه ی زرد رنگ و رو رفته
يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۸۸، ۰۲:۵۸ ق.ظ
همین است. مثل بقیه ی کارهای مسخره این دنیا. یک ورقه ی زپرتی که گم شده و روی اعصاب است. 3 سال است روی اعصاب است. یک ورقه ی رنگ و رو رفته ی زرد، سند ورود من به کانادا. گم شده و من نمی توانم هیچ غلطی بکنم برای تبدیل وضعیتم از مهاجر به سیتیزن تا وقتی آن برگه پیدا نشده. می دانی اصلاً قصه این نیست. قصه این است که من سابقه ی چیزی گم کردن ندارم. قصه این است که این اپلای کردن برای تبدیل شدن به سیتیزن کانادا را از اول هم دوست نداشته ام. قصه این است که از همان اول هم لجم می گرفته از این کار. قصه این است که ... چاره ای هم ندارم جز پیدا کردن و اپلای کردن...
-----------------------
گفتم که "بی وتن" را شروع می کنم. شروع کرده ام و هر 20 -30 صفحه بسته امش. می خوانم می خوانم می خوانم یکهو می بینم "من او" را سیر می کنم عوض "بی وتن"؛ صفحه ها را بر میگردم.
۸۸/۰۱/۱۶
جملهی اولتان عین حقیقت است. بعدش هم چرا دنبال بد و خوبش هستید؟ شاید اصلا این جمله قصدش ارزشگذاری نبوده؛ اطلاعرسانی مرور خاطرات بوده مثلا!