مداد پاککن شده ام
دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۸۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ
باید عمیقتر بخوانم بهتر بنویسم. باید بیشتر و بهتر فکر کنم. باید خوب تر نگاه کنم ... میبینی؟ دارد فراموشم میشود آرمان هایم. میبینی چه چسبیده ام به همینها که دور و برم ریخته است. میبینی؟ بعد تا یکی میپرسد چرا اینطور نه، چرا این گزینه نه؟ من یکهو یادم میافتد به تمام آنچه دارد برایم کمرنگ میشود. شده ام مثل این پاککن های تهِ مدادهای چوبی. مینویسم بعد خودم را کمرنگ میکنم اینقدر کمرنگ تا پاک شود. انگار طبق یک تصمیمِ نامکتوبِ غیر رسمی، شرط کرده ام که خودم را حل کنم در محیط اطرافم، که دیگر قابل شناسایی نباشم، که به چشم نیایم. فاصله ام با آدمها دارد زیاد می شود؛ با نوشتهها و نواها و اشیاء کم. با دنیای حقیقی زیاد با مجازیاش کم. (این مجاز و حقیقت این دو دنیا مبنایش از چیست؟ کجاست؟ از حواس است مثلاً؟ از نوع ارتباط است؟ از بودن و نبودن است؟ واقعیت است؟ چرا فرقش برایم معلوم نیست؟)
۸۸/۰۱/۱۰
بیوتن بخوان
سه مرتبه با صدای بلند
شبهای سه شنبه
باورتان می شود از روزی که آورده امش هر روز نگاهش می کنم و به خودم وعده اش را می دهم؟ تا کی این وعده عملی شود.