مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

برسد به دستش

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۸۸، ۰۸:۲۳ ب.ظ

برایت بهتر است از لاک خودت بیایی بیرون. دنیا به همین گوشه که تو نشسته ای درش خلاصه نمی شود. ددلاین هایت روزی تمام می شود و چه بهتر که خوب بگذرد. ولی همه اش این نیست. همه اش این درسی که می خوانی این خنزر پنزرهایی که دور خودت جمع کرده ای نیست. دنیا سهل و ممتنع تر از آن است که فکر می کنی. اول و آخرش معلوم است. توای که باید خودت را این میانه تعریف کنی. گفته اند "صافات" و "یاسین" بخوان؛ گفته اند "مزمل" بخوان طوری که برسد به دست مادرش. پرسیده اند مگر "منتظر" نیستی؟

پ.ن: تو هم بخوان اگر توانستی، خواستی.

۸۸/۰۱/۰۳

نظرات  (۲)

چه اولِ بهاری متحوّل شد نثرتان. راست می‌گن روحِ آدم‌هام با بهار می‌شکفه‌ها...




سال متحول‌کننده‌ای بود این 88 از همان روز اولش!
منتظر....
.
.
.
تو کارم داشتی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">