مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

یک یک هشتاد و هشت

جمعه, ۳۰ اسفند ۱۳۸۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ
فروردینی که با صدای یک سینه سرخ شروع شود حتماً سال پر آوازی را در پی دارد. سینه سرخ نشسته درست روی نوک شیروانی. پرهای زیر گلویش و بین دوبالش و روی سرش سرخ است. اندازه اش، قدر مشت بسته ی من. و می خواند. با طلوع آفتاب می خواند. و من از پشت این پنجره چشمانم برق می زند.
۸۷/۱۲/۳۰

نظرات  (۲)

دلِ آدم خیلی باید بزرگ باشد که با افتادنِ چنین اتفاقی نلرزد؛ حتا اگر ظاهرا اندازه‌ی هم‌آن سینه‌سُرخ و مشتِ بسته باشد.
دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم هر روزتان نوروز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">