مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

وَلَقَد خَلَقنَا الإنسَان وَنَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُه وَنَحنُ أقرَبُ إلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید

مکشوف

این‌جا درونیات من است؛ مکشوف، رنگ‌هایش را می‌نگارم. این‌جا گاهی بلند فکر می‌کنم، گاهی زمزمه می‌کنم، شاید گاهی هم داد بزنم درباره‌ی بعضی لحظاتم و دل‌مشغولی‌های این سال‌هایم.

بایگانی

مراسم چای‌نوشی-1

شنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۵ ق.ظ
لیوان قهوه و چایم را از هم جدا کردم. از بس که این قهوه، لعنتی است. از بس که بویش می‌ماسد به در و دیوار؛‌ از بس که رنگش هم. دیگر حتی چای سبزم هم با آن طعم گل یاسش بوی قهوه می‌داد. حتی چای انارم هم رنگش قهوه‌ای می‌شد. 

پریشب که وحید آمد دنبالم گفتمش برو فلان جائکی که می‌دانستم لیوان سرامیک دردار دارد. و حالا دارم با این لیوان --که نه به قول یکی "لیوارچ"؛ بس که اندازه‌ی پارچ است-- سفید که پایه و درش فلزی نقره‌ای است حال می‌کنم. و آن یکی که فلزی بود و رویش علامت University of Waterloo داشت را گذاشته ام برای هم‌آن روزها و شب‌های "قهوه"‌ای. 

پ.ن: از بس که از دیروز اسم این وبلاگ را تغییر داده ام و به دلم ننشسته بود دیگر نا امید شده بودم از خودم. این یکی صبحی برم "مکشوف" شد و فعلاً دوستش دارم.

۸۷/۱۰/۲۸

نظرات  (۲)

خیلی خوب‌ند این‌ نوشته‌ها، خیلی. (لیوارچ را هم یاد گرفتم؛ از این به بعد می‌گم‌ش)
خیلی خوب‌ند این‌ نوشته‌ها، خیلی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">