شنبهای که گذشت برای آیه تولد گرفتیم. تولدش یک هفته بعد است ولی میشد شب اول محرم؛ زودتر گرفتیم. امسال طبعا خیلی خوب میفهمید تولد چیست. از هفتهها قبل میپرسید پس کی تولدم میشود. یعنی جریان را از آنجا فهمید که بابا مامان برایش آنلاین یک آشپزخانهی اسباببازی عظیم خریده بودند و من و آیه رفتیم مغازه که تحویلش بگیریم. برایش توضیح دادم که تولدش نزدیک است و مامانی و باباجونی براش کادو فرستادهاند. دوزاریش افتاد که حالا مثل تولد آوا (تنها جشن تولدی که رفته بود چند ماه پیش) مامان برایش کیک درست میکند و شمع فوت میکند و کلاه بوقی سرش میگذارد و برایش دست میزنند و شعر تولد تولد میخوانند. هر روز صبح از خواب که بیدار میشد میپرسید تولدم شده؟ بعد دانه دانهی کسانی را که دلش میخواست توی مهمانی باشند اسم میبرد.
از یک هفتهی قبل من شروع کرده بودم به فکر کردن که چه کار هیجانانگیزی میشود کرد برای بچهی دو ساله که از تولدش لذت ببرد. آیه توجه زیادی به ماه و ستارهها و خورشید میکند. با تغییر ساعات روز مدام جلوی پنجره دارد نگاه میکند که خورشید یا ماه و ستارهها را پیدا کند. از همین چیزها، طرح ذهنی من از تولد داشت شکل میگرفت. شبها بعد از اینکه آیه میخوابید من مینشستم با پانچ ستارهای برایش ستارههای مقوایی درست میکردم که ریسه بسازم. ستارههای آبی و زرد و طلایی و چند ماه بزرگ سرمهای. سه شب طول کشید. شب قبل از مهمانی با وحید ریسههای ستارهای و ماهها را از سقف آویزان کردیم. یک سریاش هم مال دیوار پشت میز تولد بود که چسباندیم. از طرح و اجرا خیلی ذوق کردیم هردو. خوب شده بود همهچیز. صبحش که آیه بیدار شد و ماه و ستارهها را دید گفت دیدی تولدم شد؟ چشمهاش برق میزد.
همان حین ریسه ساختن، فکر کیکش هم بودم. کیک کرهای خامهای با فوندانت زرد و آبی و ستاره و ماه. دو روز مانده به مهمانی کیک پختم؛ 1 قالب بزرگ، 3 تا متوسط و دو تا کوچک. فوندانت را هم همان روز رنگ کردم و ماه بزرگ روی کیک را هم ساختم چون باید چند روز هوا میخورد که خشک شود.
روز قبل از مهمانی، پروسهی خامه مالیدن و فوندانت چسباندن و سوار کردن کیکها روی هم بود. فوندانت را روی باترکریم میچسبانند. من دوست ندارم مزهی باترکریم را. همه را خامه کار کردم. روز تولد فهمیدم دلیل استفاده از باترکریم را. چسب خامه برای تحمل وزن فوندانت کم است و زود خودش را ول میکند. این میشود که اگر کیکتان بیرون از یخچال باشد، فوندانت شروع به ریزش میکند. بنابر این به طرز تهیهها، وفادار بمانید و از خودتان ایدههای این مدلی ندهید.
حالا همهی اینها را تعریف کردم که به اینجا برسم. چندتا عکس برای دوستانم فرستاده بودم از ستاره درست کردن و کیک پختنم. یکیشان گفت از همهی این کارهایی که میکنی مرحله به مرحله عکس بگیر که پسفردا آیه ببیند چقدر وقت و انرژی گذاشتی برایش. در حین مهمانی و بعدش هم مدام از اینجور کامنتها میشنیدم که چرا خودت را اینقدر خسته کردی؟ حالا این بچه که بزرگ شود یک هزارم اینکارهایی که کردی را جبران نمیکند و قدر نمیداند و فلان.
خب من اصلا نگاهم این نیست. من دوست دارم مهمانی خوشگل برگزار کنم. با کاردستی درست کردن و در و دیوار را تزئین کردن عشق میکنم. اصلا با آیه هم که مینشینیم کاردستی درست میکنیم، من بیشتر هیجان دارم و کیف میکنم از چسب و کاغذ و قیچی - یکبار دیگر هم گفته بودم که کودک درون بسیار فعالی دارم برای اینجور کارها و کشف بازیهای جدید. خلاصه که من اینکارها را نمیکنم که پسفردا به آیه بگویم ببین چقدر برایت زحمت کشیدم. حتما برایش تعریف خواهم کرد که با چه ذوق و شوقی اینکارها را کردم ولی توقع ندارم او اصلا بفهمد این را یا قدردانی خاصی بکند. مثل خود من که تا وقتی آیه را نداشتم یک بند انگشت از حسهای مامانم را نمیفهمیدم (البته خیال میکردم میفهمم و بچهی قدر ندانی نبودم). برای دل خودم است. برای اینکه ذوق میکنم از اینکه حالا که نشستهام اینها را تایپ میکنم یک طرف سقف نشیمن پر از ستاره و ماه است. از اینکه آیه هر بار که از اتاقش میآید پایین میگوید دیدی تولدم شد. از اینکه خاطرهی خوش آب و رنگی ساختم براش. قصد کردهام چند روز دیگر بردارم این ماه و ستارهها را ببرم از سقف اتاق خودش آویزان کنم. این خانه که آمدیم هنوز فرصت نکردهام اتاق آیه را آنطور که دلم میخواهد رنگ و تزئین کنم.
خلاصه که مهمانی خوبی بود برای من و وحید و آیه. مهمانی که خوب باشد آدم خسته نمیشود.