اینطور نیست که ننوشته باشم این مدت. نوشتهام. چند بار حتی همینجا نوشتم ولی ذخیره نشده، پرید.
بیش از نوشتن، فکر کردهام و حرف زدهام. به قدر ۱۵ سال گذشته حرف زدهام. دوباره دوستانم را راه دادهام به دایرهی کلماتم. حتی دوستیهای زخمی گذشته را بازسازی کردهام. خودم شدهام بیشتر.
سه هفتهای میشود که برگشتهام سنهوزه. دوباره دنبال خانه میگردم این روزها. حیف این خانهی به این دلچسبی که باید رهایش کنم. تردید همیشه انرژی آدم را تا ته مصرف میکند. دیگر مردد نیستم. حال «باید» این روزها، گوشهی چشمهام را از خوشی چین میاندازد. این دوره از زندگی هم دارد تمام میشود.
۲۸ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۶
۲ نظر