ور ایز ماى کفش سبزا؟
جملهى نصف فارسی - نصف انگلیسى بالا شاهکار زندگى قورباغهاى بچههاى مهاجران نسل اول است (قورباغهها موجودات دو زیستاند). بچههایى که جامعه باهاشان به یک زبان صحبت مىکند و خانواده به زبانی دیگر. دویست نظریه هم راجع به زبانآموزى کودک و اینکه در هر سنى چند زبان بیاموزد، وجود دارد که عملا با این سبک زندگى خیلى هم دانستنشان مهم به نظر نمىرسد مگر به فکر زبان سوم یا چهارم باشى. که البته براى امثال ما، زبان سوم -فرانسه- هم به هر حال خودش را خیلی زیزیرکى وارد ذهن بچه مىکند و باز ما کارهاى نیستیم برای تصمیمگیری.
من البته ناراضی نیستم طبعا از اینکه آیه الان به دو زبان و گاهی سه زبان حرف میزند ولی مىدانید یک وقتى هست شما نگرانى پیشرفت و آینده و درس و فلان را دارید و به بچه زبان دیگر یاد مىدهید، یک وقت است که شما مىخواهید به هر وسیلهاى آویزان شوید که بچه راه ارتباطیش با خانواده قطع نشود و خود را عنصر خارجى از بحثها و حرفها و اتفاقات به حساب نیاورد به علت زبانى که دیگران به کار مى برند و برای او نامفهومتر از زبان جامعهاش است.
فروان نمونههاى این منفعل شدن بچه از جمع خانوادگى فارسیزبان را اینجا دیدهام. تعداد کمى را هم دیدهام که بچهها کاملا فارسى را مىفهمند و حرف مىزنند - گیریم با لهجهى انگلیسى. تعداد بسیار نادرى هم هستند که الفباى فارسى را بلدند و مىنویسند و مىخوانند.
اینکه ما چقدر دسترسى داریم به محصولات فرهنگى آموزشى فارسى خودش یک مسئله است و اینکه اصلا چقدر تولیدات با کیفیت در این زمینه داریم مسئلهى دیگرىست. مثلا همین کتابها و سىدىهاى موسیقى و تصویرىاى که من هر بار از ایران با خودم مىآورم. انصافا محصولات رو به پیشرفت است از همین راه دور و محدودى که من مىبینم ولى معمولا از بین بستهاى که من دارم، هربار فقط چندتایش خوب است. باقى را باید جایى مخفى کنم که فعلا در دسترس آیه نباشد. بیشترش به علت محتواست کمى هم به خاطر نوع بستهبندى یا صحافى - که براى بچه امن نیست؛ لبه های تیز دارد یا تکههاى کوچک قابل بلع دارد و غیره.
صحبتم بیشتر سر محتواست. محتوای کارهای موسیقیای که موسسهی نظر انجام میدهد معمولا خوب است. شعرهایی که از زمان کوکی خود ما بوده و بیشتر راجع به حیوانات و دنیای کودکانهاست. یک محصول دیگری هست به نام «پنج تا انگشت بودند که ...»؛ شاعرش رحماندوست است (دمش گرم واقعا که اگر نبود این ادبیات کودک فارسى به فنا رفته بود). سازهاى ایرانى و دستگاهها و گوشههاى موسیقى را معرفی میکند به علاوهى محتواى آموزشى دربارهى مراسم و شغلها و غذاها و غیره. من بسیار دوست دارم این کار را. ولى شعرها طبق سنتهاى ایرانى سروده شده و گاهی کلیشههاى فرهنگى غیرقابل قبول دارد. مثلا راجع به عروس و جهاز آوردنش و اینکه «عروس که جهاز نداره اینهمه ناز نداره». یعنی گمانم این است که این مدل حرفها و نگاهها و ضربالمثلها، اینقدر جا افتاده است که حتی کسی فکر نمیکند این ابیات چهچیزی را به ذهن کودک وارد میکند و چه کلیشههایی برای او میسازد.
یا همین «سبزهی ریزه میزه» که باز شعرهایش از رحماندوست است با صدای عزیز جبلی. من رسما عاشقش شدم از همان بار اولی که گوش کردم و آیه هم بسیار دوستش دارد. ولی اینهم کلی کلیشهی جنسیتی را بازتولید میکند در ذهن بچهها. مثلا همیشه قصه این است که پدر بیرون خانه کار میکند و مادر توی خانه است. یا پسر بچه قرار است بزرگ شود و باشگاه برود و بازی کند ولی دختر نازی نازی توی خانه است و قربان صدقهاش میروند.
یک محصول دیگر هست به اسم «قصههای من و مامان» من فقط سیدی اولش را شنیدهام. قصهطور است و کمی موسیقی. بسیار بسیار کار خوبیاست. هم خلاقیت دارد و هم قصههایش خوب است. اگر بخواهم به چیزی تشبیهش کنم از محصولات غربی به نظرم شبیه کایو است. داستانهای کوتاه از اتفاقات روزمرهی یک بچه و نوع نگاهش به دنیا.
از اینها که بگذریم من هیچ اصراری ندارم که آیه حروف الفبا را (چه انگیسی چه فارسی) به این زودی یاد بگیرد یا توانایی خواندن و نوشتن پیدا کند به این زودیها (خلاف نظریهی دومان که حرفهای دیگرش را بسیار قبول دارم). ولی به هر حال این جامعه دارد خودش را، ادبیاتش را و الفبای خودش را توی چشم و ذهن بچهی من میچپاند. آیه خیلی وقت است الفبای انگیسی را میخواند و شکل و صداهایشان را بلد است، بدون اینکه من یادش داده باشم. از کتابها و اسباببازیهایش و حالا در مهد کودک یاد گرفت. چند وقت پیش شروع کردیم حین نقاشی و خمیربازی الفبای فارسی را یادش بدهیم. سخت است. به نسبت الفبای سادهی انگلیسی، الفبای فارسی واقعا حوصلهسربر است. چندین تا صدای س با شکلهای متفاوت، چندین تا صدای ز، صدای ق. بعد شکلهای شبیه به هم ب پ ت ث، ج چ ح خ الی آخر. یعنی خیلی باید خلاقیت به خرج دهی که بچه یادش بماند. به ذهنم رسید شهرک الفبا بگذارم گاهی. فکر نمیکردم جذاب باشد برایش هنوز، ولی بود. چون آیه هنوز خیلی محدود اجازهی تلویزیون دیدن دارد، گاهی که میخواهد چیزی ببیند میگوید عمو فردوس. برایم جالب است که چرا. شاید از موسیقیاش خوشش میآید یا از حضور بچهها. نمیدانم. هرچه هست دوست دارد.
تازگیها دیدم بلاکهای چوبی فارسی (مثل همینها که الفبای انگیسی را از طریق بازی یاد میدهد) تولید کردهاند. قیمتش البته خیلی بالاست به نظرم ولی کار جالب و قطعا مفیدیست.